۱۳۹۰ تیر ۲۲, چهارشنبه

سیاحتنامه ابراهیم بیگ نوشته حاجی زین العابدین مراغه ای ونقش آن درایرانی گری

کاریکاتوری را که ملاحظه می فرمایید در یکی از شماره های نشریه ملانصرالدین چاپ باکو و متعلق به بیش از صد سال پیش است و بخشی از کتاب ارجمند حاجی زین العابدین مراغه ای یا کتای سیاحت نامه ابراهیم بیگ را به تصویر کشیده است...در نشریه ملانصرالدین که به زبان ترکی اذربایجانی منتشر می شد نوشتار های فارسی و روسی نیز کم نبودند و به دلیل اشنایی تمامی باسوادان ان دیار با زبان فارسی در قرن نوزدهم هیچ کدام از نوشتار های فارسی ان ترجمه نمی شدند... لازم به یاد اوری است که کتاب سیاحتنامه ابراهیم بیگ نقشی اساسی در روشنگری و ادبیات ازادی خواهی و بیداری پیش از مشروطه داشت و گزاف نیست اگر گفته شود غالب روشنفکران ان زمان آذربایجانی بودند و حاجی زین العابدین مراغه ای یکی از انها بود که کتابش مورد استقبال گسترده قرار گرفت و همه گیر شد.

و اما توضیحی پیرامون این کتاب ارزشمند به قلم ناشر چاپ جدید این کتاب در ایران......سیاحتنامه ابراهیم بیگ نوشته حاجی زین العابدین مراغه ای است که سالها نایاب بوده است. حتی جلد اول این مجموعه سه جلدی، که در سالهای اخیر چندین بار به چاپ رسیده، کامل نیست(1) خوشوقتیم که ما به این خدمت توفیق یافتیم. سیاحتنامه ابراهیم بیگ هم از نظر نفوذ اجتماعی در عصر خویش و هم از دیدگاه تاثیر ادبی در سیر ادبیات نوین ایران نقش تاریخی داشته است. از نظر نفوذ اجتماعی ارزش سیاحتنامه، در انقلاب مشروطه ایران، نظیر ارزش کتاب قرارداد اجتماعی، اثر ژان ژاک روسو، در انقلاب کبیر فرانسه است. تایید این ارزشگذاری را در آثار مورخان و منتقدان و کارشناسان ادب پارسی جست و جو می کنیم. ادوارد براون می نویسد: سیاحتنامه ابراهیم بیگ که انتشار آن همزمان با دوره طغیان ماده عدم رضایت بود، در تحریک حس نفرت و انزجار مردم ایران نسبت به حکومت مخرب و افتضاح آمیز مخصوص دوره سلطنت مظفرالدین شاه نقش بزرگی داشته و شهرت بسزایی در میان عامه به هم زد. از نوشته های ناظم کرمانی در تاریخ بیداری ایرانیان درمی یابیم که محفل ها و انجمن های آزادیخواه، پیش از مشروطه، هیچ کتاب آموزش تئوری برای تقویت و تربیت دانش سیاسی خود نداشته اند جز کتاب سیاحتنامه ابراهیم بیگ. ناظم الاسلام یادآوری می کند که این کتاب را روحانیٍ مردم گرا سید محمد طباطبایی به او داده بود و در انجمن مخفی که از فرزانگان و فضلای ناراضی تشکیل شده بود آن را می خوانده اند و ... اهالی انجمن و فداییان بعضی به حالت تباکی (گریه کردن) و بعضی ازکثرت خزن و غم از خود رفته و حالت بهت به آنها دست داده تا چندی حالت یک کلمه سخن گفتی باقی نبود. هم و غم غریبی عارض هر یک گردیده به اوضاع غریبه مملکت و گرفتاری عجیبه این ملت سر به گریبان تعجب و حیرت و سرافکندگی و فکرت فرو برده.... احمد کسروی در تاریخ مشروطه ایران علاوه بر نقش کتاب در محافل روشنفکری به تاثیر توده ای آن در انبوه ایرانیان اشاره دارد و می نویسد: ارج آن را کسانی دادند که آن روزها خوانده اند و تکانی را در خواننده پدید می آورد و به یاد می دارند. انبوه ایرانیان که در آن روز خو به این آلودگی ها و بدیها گرفته بودند و جز از زندگانی بد خود به زندگانی دیگر گمان نمی بردند از خواندن این کتاب تو گفتی از خواب بیدار می شدند و تکان سخت می خوردند. بسیار کسان را توان پیدا کرد که از خواندن این کتاب بیدار شده و برای کوشیدن به نیکی کشور آماده گردیده و به کوشندگان دیگر پیوسته اند.
کسروی در جای دیگر بر شخصیت دلاور و مبارز حاجی مراغه ای و همفکرانش تاکید می کند: تنها به چاپ رسانیدن چنین کتابی در آن زمان انگیزه نابودی چاپ کننده توانستی بود. این نه نیک است که به رشک نیکی های کسان را نپذیریم. عبدالله مستوفی در کتاب زندگی من یک جا سیاحتنامه را همراه با کتاب احمد اثر طالبوف و رساله های اقبال الدوله یکی از سه اثر ممتازی می شمارد که در تغییر رژیم استبداد به مشروطه مؤثر بوده اند. وی می نویسد: خبر این آزادی (سرکارآمدن مظفرالدین شاه سلیم النفس) که به خارج سرحدات رسید ایرانیانی که از مدتها پیش در خارجه رحل اقامت افکنده و قلم نویسندگی داشتند به شوق آمدند. روزنامه حبل المتین کلکته، روزنامه ثریا و پرورش و حکمت در مصر و کتاب احمد و سایر رسایل طالبوف تبریزی مقیم قفقاز و بالاخره کتاب ابراهیم بیگ و از همه بالاتر خطابه های اقبال الدوله هندی که تمام در خارج ایران چاپ شده بود نتیجه این تغییر سلطنت گردید... دیگر مثل دوره ناصرالدین شاه نبود که کسی جرات بیان اوضاع و ترتیبات اجتماعی و سیاسی ملل و دول اروپا را نداشته باشد. هرکس هر چه میدانست بی پروا صحبت می کردم. اهل مطالعه که سابقا جز کتب قدیمه چیزی نمی خواندند باخبر شدند که خیلی مطالب خواندنی از قماش دیگر هست. خواندن کتابهای طالبوف و ابراهیم بیگ و خطابه های اقبال الدوله و مقالات روزنامه های چاپ خارج رواجی پیدا کرد. در جای دیگر از کتاب زندگی من عبدالله مستوفی با نقل قولی از علامه دهخدا تاکید می کند که نویسنده سیاحتنامه، حاجی زین العابدین مراغه ای است. زیرا پس از استقرار مشروطیت که دیگر خطر حبس و مرگ برای نویسنده این کتاب بلندآوازه از بین رفته بودند، عده ای مدعی شده بودند که نویسنده آن هستند. آقای علی اکبر دهخدا می گوید: من در سفر مهاجرت پس از بمباران مجلس در استانبول بودم، یک روز پیرمردی به دیدن من آمد و خود را معرفی کرد و گفت: من حاجی زین العابدین مراغه ای هستم، از جوانی مراغه را ترک گفته و به قفقاز آمدم. در آنجا روسی و فارسی را آموخته مشغول کسب شدم، پس از مدتی محل کسب خود را به کریمه و یالتا بردم. امپراتور اکثر سال ها در زمستان مسافرتی به کریمه می کرد، و در قصر مخصوص به خود که با دکان من چندان فاصله ای نداشت اقامت می نمود. یک روز امپراتریس به طور ناشناخت وارد مغازه من شد، با این که نشناختمش لازمه ادب بجا آوردم. در سفرهای بعد هروقت خانواده امپراتور به قصر خود به کریمه می آمدند امپراتریس به دکان من سری می زد، به طوری که یکی از مشتریهای دکان من شده بود، همین موضوع سبب شهرت و بالا گرفتن کار من شد. بعد از چندی به استانبول آمدم، کتاب ابراهیم بیگ را نوشته بدون اسم منتشر کردم. بعد از نشر آزادی همشهریهای مقیم استانبول با این که همگی می دانند که نویسنده این کتاب منم به من حسد ورزیده انکار می کنند. به قدری پیرمرد از این حسد تبریزی ها متاثر بود که به من پیشنهاد می کرد مسوده های قلم خورده کتاب خود را بیاورد و مانند شاهد صادق مدعا نز من بگذارد. من دلداریش دادم و گفتم: در تهران نویسنده این کتاب حاجی زین العابدین مراغه آی یعنی شخص شما هستید، حسد عمو اوغلی ها جایی نمی گیرد. واقعا هم همینطور است که آقای دهخدا به او گفته. یحیی آرین پور در جلد اول کتاب از صبا تا نیما درباره اهمیت تاریخی سیاحتنامه ابراهیم بیگ چنین می نویسد: سیاحتنامه ابراهیم بیگ در واقع دائرة المعارف جامع اوضاع ایران در اواخر قرن سیزدهم هجری است که با قلمی تند و بی پروا و بی گذشت تحریر شده است.... این نخستین رمان اصیل اجتماعی از نوع اروپایی در زبان فارسی است که زندگی مردم ایران را همچنان که بوده تشریح کرده و از این حیث شباهت زیادی به رمان نفوس مرده نیکلاگوگول، نویسنده بزرگ روس پیدا می کند...... فریدون آدمیت، در کتاب ایدئولوژی نهضت مشروطیت ایران، سیاحتنامه را بدین شکل در تاریخ تحول افکار و آراء مردم ایران ارزش گذاری می کند: سیاحتنامه ابراهیم بیگ انتقاد همه جانبه ای است بر حیات جامعه ایرانی که سیاست، اقتصاد، روحانیت، تعلیمات، اخلاق، اعتقادات و تقریبا همه متعلقات اجتماعی را نقادی می کند... مهم ترین جنبه تفکر نویسنده تحول ذهنی و جهان بینی تازه اوست. از مانوسات کهنه گذشته روی برتافته، به ارزش های مترقی جدید روی آورده است. مجموع انتقادهایش ازهمان سرچشمه می گیرد. علاوه بر آن آدمیت معتقد است که نویسنده سیاحتنامه ابراهیم بیگ از مشاوره و حتی کمکهای نوشتاری و ویراستاری روشنفکر معروف آن دوران، میرزا آقاخان کرمانی، برخوردار بوده است. ... تقریبا مسلم می دانیم که نویسنده ادیبی در پرداختن نثر روان و قوی و پخته نخستین جلد سیاحتنامه دست داشته است. حتی بعضی عبارات و اصطلاحات خاص میرزا آقاخان کرمانی مانند (ایرانی گری) در آن به کار رفته است. این مطلب مهمی نیست. آن چه ارزنده و مهم می باشد اصالت عقاید و آرای حاجی زین العابدین است. و اینکه او مردی است پاک نهاد، و استوار در افکار خویش.... در جلد اول گفتار بلندی از زبان امین الدوله نقل شده که حکایت می کند از آگاهی بصیرانه نویسنده از اندیشه های آن وزیر. اما حاجی زین العابدین انو را نمی شناخت. به یقین این گفتار را از زبان کسی شنیده و آورده که امین الدوله را خوب می شناخته... در محفل ایرانیان استانبول کسی که با اندیشه های امین الدوله نیک آشنایی داشت، و با او و برادرش نامه نگاری داشت میرزا آقاخان کرمانی است. قاعدتا اوست منبع آن اطلاعات درباره امین الدوله که رساله مزبور را هم در اختیار داشته است. کریم کشاورز در جلد پنجم کتاب هزار سال نثر پارسی می نویسد: سیاحتنامه که در آغاز قرن بیستم (1321 ه.ق) منتشر و در همان زمان به زبان آلمانی ترجمه شده بود و شرح سفر جوانی است ایرانی، پرورش یافته خارجه که آرزوی سفر میهن کرده و از عقب ماندگی مردم و شیوه های استبدادی حکومت زمان مظفرالدین شاه سخت در رنج است. نثر ساده کتاب، به رغم بعضی اصطلاحات و ترکیبات خاص ایرانیان مقیم استانبول و مصر، خواننده را تحت تاثیر قرار می دهد. سیاحتنامه ابراهیم بیگ صرفا به منظور انتقاد و مخالفت با حکومت استبدادی قاجار و بی عدالتی ها و بی نظمی هایی که در آن دوران حکمفرما بود نوشته شده است. خود زین العابدین مراغه ای نیز پس از انتشار جلد اول متوجه استقبال وسیع مردم ایران از داستانش شده بود که در جلدهای دوم و سوم به نمونه هایی از تاثیر این کتاب در گروه های اجتماعی گوناگون، حتی در داخل دستگاه ایران و مقامات عالی رتبه کشور، اشاره می کند. اما از همه مهم تر او به رسالت خود نیک آگاه است، یعنی از همان ابتدا که قلم در دست می گیرد می داند که علیه چه جبهه عظیمی از عادت و سنت و کهنه پرستی و خرافه خواهد جنگید. از این رو در همان جلد اول وظیفه خود و دیگر نویسندگان معاصرش را چنین بیان می کند: این ایام نه آن زمان است که ارباب قلم اوقات خود را صرف خولیا و افسانه های واهی و اراجیف بی معنی مثل گذشتگان نمایند که جز موهوم چیزی حاصل شان نخواهد بود... بلکه وظیفه نوع پرستی و آداب انسانیت را به عوام بفهمانند. و حالی نمایند که مصدر تمام نیک بختیها نام مقدس وطن و حفظ آن به عموم اهل وطن واجب عینی است.
بدین گونه ین العابدین مراغه ای، که در محیط نوازیی احساسات وطنی ایرانی و رشد جنبش ضدبیگانه و ضد استعماری مردم ایران قرار گرفته بود، با نگارش سیاحتنامه ابراهیم بیگ که آن را با الهام از کتاب احمد نوشته طالبوف تبریزی، و به تقلید رمانهای انتقادی اروپایی پدید آورده بود، برگذشتگانش پیشی می گیرد و در ضمیر و ذهن هموطنانش دیرپاتر نقش می اندازد. لحن او در این کتاب آمیزه ای است از خشم و هزل. وسواس او در گزارش جاندار صحنه هایی که انتخاب می کند، و به ویژه مناقشه و مباحثه دائمی اش با دیگران که موجب موشکافی در مبهمات دردها و بیماریهای اجتماعی می گردد، بی گمان چه از نظر پرداخت داستانی و چه از نظر روش انتقادی برای نویسندگان بعدی راهگشا و آموزنده بوده است. از آن جا که زین العابدین مراغه ای و ابراهیم بیگ در اغلب موارد یک نفر هستند، آگاهی از سرگذشت نویسنده برای شناخت داستانش نیز بسیار سودمند است. حاج زین العابدین مراغه ای (1255 - 1328 ه.ق) فرزند مشهدی علی، پدرش از کردهای ساوجبلاغ مکری (مهاباد) بود و در مراغه تجارت می کرد و به قولی پسر (روچیلد) آن دیار به شمار می آمد. این پسر در هشت سالگی به مکتب رفت و در آغاز جوانی به یاری پدر راه بازار را در پیش گرفت. چندی بعد به اردبیل آمد و برای خود دم و دستگاه پرهزینه ای به تقلید تازه به دوران رسیدگان به راه انداخت. کمی بعد سرمایه اش را به باد داد، ورشکست و ناگزیر راهی قفقاز گردید. مدتی بعد در یکی از شهرهای قفقاز نایب کنسول شد و چنان که خود می گوید در این مقام در یاری رساندن به ایرانیان مقیم خارج کوششها به خرج داد و شاید تجربیات آدم شناسی او در این دوره بعدها در ساخت و پرداخت کتابش سیاحتنامه مؤثر گردید. چهل سال داشت که جنگ بین روسیه و ساخت و عثمانی درگرفت و حاج زین العابدین کارش را رها کرد و به شهر یالتا (در شبه جزیره کریمه) که تفریحگاه امپراتور روس بود رفت و به کار تجارت پرداخت.
و چون به درستکاری آوازه یافته و مورد توجه دربار روسیه شده بود برای تسهیل درامور شغلی خود تابعیت روسیه را پذیرفت. لکن همواره احساس گناه می کرد که چرا هموطنان خود را زیر بار ظلم و جهل تنها گذاشته و گلیم خود را تنها از موج حادثه به در برده است. سرانجام به یاری وزیر مختار ایران توانست آب رفته را به جو برگرداند و تابعیت ایران را از تو بدست آورد . پس بناچار سرزمینم روسیه را ترک گفت و عازم ترکیه شد و تا آخر عمر در همان جا به سر برد. در استانبول بود که کتاب سیاحتنامه ابراهیم بیگ را نوشت و آن را بدون ذکر نام مولف منتشر کرد. جلد اول این کتاب مخفیانه در ایران رسید و نقش مهمی در بیداری افکار ایفا کرد. زین العابدین مراغه ای علاوه بر سیاحتنامه مقالاتی هم در روزنامه های اختر استانبول و حبل المتین کلکته به چاپ رساند. و در سال های آخر عمر بزرگ ترین نگرانی اش این بود که نکند همشهریان حسود کتاب سیاحتنامه را به نام خود معروف کنند. این است که جلد سوم سیاحتنامه در واقع برای اثبات این امر نگاشته شده و جنبه الحاقی به داستان اصلی را دارد.
سیاحتنامه ابراهیم بیگ یک قصه سیاسی عاشقانه است که با طنز و عصبیت روایت می شود. داستان که با گزارش واقع گرای یک مسافرت آغاز می ود اندک اندک در انتها تمثیلی می گردد یعنی پوسته حادثه ها را می شکافد و به حوادث و بازیگران خود معنایی تاریخی یا اسطوره ای می بخشد و بدین طریق در گنجینه ادبیات نوین ایرانی جایی ممتاز می یابد.
ابراهیم بیگ یک تاجر زاده ایرانی است که در مصر بزرگ شده و ثروتی اندوخته است. او و دختری زا خانه زادانش ، (محبوبه) نام، تعلق خاطری هست، اما عشق بزرگ تر و محبوبه واقعی اش (ایران) یا به قول یکی از آدم های قصه(ایران خانم) است. عشقی که نویسنده شرایط رشد و پرورش آن را در محیط خانواده قهرمانانش نشان داده است. در عالم خیالبافی وطن را بی نقص ترین و منزه ترین جاهای دنیا می داند، تا حدی که حاضر نیست هیچ خبر ناگواری راجع به ایران بپذیرد یا حتی بشوند و آن را بی پایه و ساخته کج اندیشی گوینده اش نداند. در برابر هر سخن واهی اما امید بخشی درباره ایران را با دادن پاداش به گوینده اش استقبال می کند.
سرانجام ابراهیم بیگ برای زیارت مرقد امام هشتم و نخستین دیدار از وطن معبود از راه عثمانی رهسپار ایران می شود. سر راهش، در هر استانبول ، نویسنده داستان (یعنی زین العابدین مراغه ای) را ملاقات می کند و در خانه او نسخه ای از کتاب احمد را می بیند و می خواند. طبیعی است که ابراهیم بیگ انتقادات مستدل این کتاب از وضع ایران جدی را نگیرد و با خود فریبی از آن بگذرد و به خود دل بدهد که شاید نویسنده آن بدبین و کج خیال و تلخ گفتار است. سفر ادامه می یابد و ابراهیم بیگ به به قفقاز می رسد و نخستین بار، حال و روز غم انگیز و دردبار ایرانیان مهاجر را از نزدیک می بیند، پس به خود دلداری می دهد که این جا غربت است و در سرزمین اصلی ایران امن و آسایش حکمفرماست. او با همین خود فریبی تردید آمیز قدم به خاک ایران می گذارد و ناگهان در هر قدم با ناروایی و مصیبتی روبه رو می شود. برای ابراهیم بیگ پذیرش حقیقت تلخ دشوارتر است. اما از آن دشوارتر سکوت و دم برنیاوردن است و از این جاست که جذاب ترین سطوره داستان شکل می گیرد. چون نمی خواهد تسلیم وضع موجود شود، و چون در پی راه علاجی برای این مصایب کهنه و ریشه دار است ، با اصناف و طبقات مردم به جر و بحث و مرافعه می پردازد ، درجامعه جاهل و عقب مانده ای که منطق (به من چه) در آن حکومت می کند، ابراهیم بیگ می کوشید از مردم عادی کوچه و بازار گرفته تا اعیان و وزراء را به جانب عمل فعال ارشاد کرده به وظیفه ملی و دینی و وجدانی اش آشنا سازد. البته این تلاش بی انعکاس و بی پاداش می ماند، و شاید بهتر است گفته شود که نتیجه یا پاداش آن سرخوردگی است. حتی بارها او را به جرم فضولی در معقولات کنک می زنند، دشنام می گویند و آزار می دهند. بدین گونه در طی سفر در شهرها و روستاهای ایران بر کوله بار ابراهیم بیگ ناروا و ناسزا افزوده می شود. عاقبت سرخورده و نومید راه آمده را بر می گردد و نوشتن سیاحتنامه خود را که بنا به وصیت پدرش آغاز کرده بود و به پایان می رساند. اما داستان به پایان نمی رسد.
مربی ولله ابراهیم بیگ یوسف عمو که در این سفر نیز همراه او بود دنباله حکایت را ادامه می دهد. یوسف عمو روایت می کند که ابراهیم بیگ با همان اعصاب خسته فرسوده نیز در غربت دست از محاجه و مرافعه با دیگران بر نمی دارد. تا سرانجام شبی در پی یکی از بحث های دیوانه وارش موجب حریق می گردد و مصدوم و مجروح می شود. و جلد اول سیاحتنامه ابراهیم بیگ که عنوان فرعی (بلای تعصب او ) را دارد در همین جا به پایان نمی رسد.
جلد دوم سیاحتنامه با عنوان فرعی (نتیجه نعصب او) و همچنان به روایت یوسف عمو ادامه می یابد: چون ابراهیم بیگ به خود می آید هوش و حواسش را از دست داده و جسماً بسیار فرسوده شده است، تخفیف یا تشدید مرض او به آمدن خبرهای خوب و بد از ایران بستگی دارد. خبر پادشاهی مظفر الدین شاه و آغاز اصلاحات اجتماعی و سیاسی، به زمامداری صدر اعظم امین الدوله ، موجب بهبودی کوتاه در احوال ابراهیم بیگ می گردد. در فاصله بازیافت سلامتی، به توصیه و فشار اطرافیانش با محبوبه ازدواج می کند. اما دوران خوشی بسیار کوتاه است. خبرهای بد از ایران می رسد. صدر اعظم بر کنار می شود، گروه قدیمی درباره قدرت را به دست می گیرند و شاه هم به فسادهای معمول دربار تسلیم شده از تعقیب نقشه های آغازین خود دست برداشته است. نامه ها و اخباری که اینک از ایران می رسد ابراهیم بیگ را قدم به قدم به سراشیب جنون و دق مرگی می برد. ابراهیم بیگ می میرد و محبوبه پیکر محتضر را در آغوش می کشد و همراه او جان می سپارد.
مرگ (ایران خانم) ابراهیم بیگ را و مرگ این یکی سرانجام (محبوبه) را می کشد. این سلسله وابستگی را نویسنده طی یک مثنوی موثر و جان شکاف که با تضمین ابیاتی از مولوی سروده ، در پایان جلد دوم، بیان داشته است.
و اما جلد سوم....به نظر می رسد که زین العابدی مراغه ای از ابتدا برنامه ای برای نگارش جلد سوم داشته بوده است . این جلد را ، احتمالا پس از دلگرمی از موفقیت جلدهای قبلی ، نوشته که اساسا مجموعه ای است از برخی مقالات و قطعات و اشعار اخلاقی و آموزشی که نویسنده از خود دیگران جمع آوری کرده است. با این همه در این جلد نیز یک قسمت جذاب هست که بار دیگر هنر داستان سرایی نویسنده را به یاد می آورد و آن رویای یوسف عمو در مصر است که به رهبری پیر روشن دلی به جهان دیگر می رود و ضمن سیر و تماشایی ، که صحنه های آن بی شباهت به کمدی الهی دانته نیست، ابراهیم بیگ را در بهشت ملاقات می کند، و در این فضای و هم و خیال که نویسنده آفریده ، ادامه بحث و مرافعه ابراهیم بیگ با دیگران درباره دردهای ایران، با همان تعصب و شور و حرارت ، چاشنی طنزی به ماجرا می دهد که می تواند نشانه نبوغ هنری داستان نویس شناخته شود.
می بینیم که جدا از حشو و زواید، داستان سیاحتنامه ابراهیم بیگ از ساخت به سامان و اندیشیده ای برخوردار است ، عشقی سوزان محور و محرک حرکت داستان است، عشق ابراهیم بیگ به ایران و عشق محبوبه به ابراهیم بیگ، سودایی است تشفی ناپذیر که فرجامی جز مرگ ندارد، اما مرگی که عشق را جاودانه می کند. تلاش برای هویت بخشیدن به آرزوهای ملی و میهنی ، در فضای داستانی پر شور و پرکشش ، یک پیغام تاریخی می شود که از سوی ابراهیم بیگ یا زین العابدین مراغه ای برای نسل های بعدی به یادگار می ماند. قلم مراغه ای مشاهدات عینی ، تصاویر ذهنی ، ساخت روایی و خطابی، نقل قول و اندرزگویی را به هم آمیخته و اسلوب او نمودگار و پیشتاز سبک ادبیات مشروطه شده است که نقشی است بسیار مهم و بحث انگیز. این که بعضی او را (انقلابی ) به معنای امروزی ندانسته اند توقع بی جاست. مراغه ای سال ها قبل از طرح الگوهای مرامی نمی توانست تقاضای انقلاب خونین داشته باشد، اگر هم داشت با توجه به ساخت اجتماعی ایران تقاضایی بی پژواک بود لکن عظمت مطالباتی که از رجال و قوم و مردم عصر خود دارد به ویژه که با سبکی موثر و نافذ در مردم بیان می شود، از انقلاب کمتر نیست. علت تاثیر ژرف او در این بود که حرف را به قدر امکان و در خور فهم مرد عصرش مطرح کرده تا کتابش الحق و الانصاف به شکل راهنمای انقلابیون اولیه درآمده است.
چاپ حاضر سیاحتنامه که بر مبنای چاپ های قدیمی کلکته و استانبول به عمل آمده همان طور که یاد شد نخستین چاپ ویراسته و کامل این نثر به شمار می آید. علاوه بر آن ضمن تصحیح غلط های مشهود مسلم آن چاپ ها در مواردی که تصحیح و تغییر می توانست بحث انگیز باشد مثلاکلمات یا اصطلاحاتی که ظاهرا به دلیل لهجه آذربایجانی مولف فرم دیگری گرفته بود ـ کلمه جدید در میان دو قلاب قرار گرفت ، نیز اگر نکته ای مبهم ماند با این علامت (!) یا (؟) به آن اشاره شد.با این حال در این شیوه نیز زیاده روی نشد به ویژه از آوردن حواشی که مخل مطالعه داستان است مگر در موارد نادر خودداری گردید ، و به طور کلی همسان سازی یا تغییر فقط به طور نمونه ای انجام گردید. به عنوان مثال ترجیح داده شد کلمه همسان سازی یا تغییر فقط به طور نمونه ای انجام گردید . به عنوان مثال ترجیح داده شد کلمه خارجی کنسول که درین کتاب به شکل دیگر (قنسول ) و (گونسل) هم آمده بود هر کدام در جای خود آورده شود. در مواردی که نقل قول از کتاب ها صورت گرفته بود مثلا اشعاری که از شاعران قدیم و متاخر فارسی آورده شده غلط گیری فقط در مواقع لغزش وزنی یا اسقاط کلمات به عمل آمد و شکل آن اقوال بدین مناسبت که اید ر زمان مولف به ویژه میان گروه ایرانیان مقیم خارج مرسوم بوده است حفظ شود. رسم الخط نقطه گذاری و پاراگراف بندی نیز به شکل مرسوم امروزه مبدل گردید. لازم به یادآوری است که تصحیح غلط های قدیمی باعث نشد که چاپ فعلی از غلط های خاص خود عاری باشد.
چاپ نخست این کتاب که در سال 1364 با مقدمه بالا منتشر گردید، مورد اقبال بسیار قرار گرفت و با شتابی غیر معمول نایاب شد. طی این سال ها تا کنون ، که فرصت طبع جدیدی فراهم آمده است دوستداران ادبیات پژوهندگان تاریخ اجتماعی و جست و جو گران سیر اندیشه های آزادیخواهی و میهن دوستی در کشور ما نظرات گوناگونی در باب آن ابراز کرده اند که بیش از هر چیز بر تنوع جذابیت های سیاحتنامه ابراهیم بیگ گواهی می دهد. بدیهی است که آن آراء از دیدگاههای متفاوتی بیان شده باشد از آن جمله زنده یلاد مهدی اخوان ثالث پیرامون بعضی لغزشهای جغرافیایی سیاحتنامه تذکراتی دارد جابه جا شدن دو شهر مشهور خراسان در مسیر سیاح بن این احتمال دامن می زند که او شخصاً این مکان را ندیده باشد. البته اخوان می پذیرفت که در یک اثر مناقشه انگیز ادبی و سیاسی چنین اشتباهاتی اساسی نیست ، منتها می پرسید من چرا در این باره توضیح کوچکی نداده ام. همچنین اندکی بعد از انتشار چاپ سال 1364 آقای محمد غفرانی جهرمی ، که تا آن هنگام نمی شناختمش با من دیدار کرد و یادداشت های محققانه دقیقی در بعضی زمینه های سیاحت نامه و از آن جمله درباره کاستی ها و نقص های چاپ فعلی جلد اول کتاب (به کوشش آقای مؤمنی ) در اختیارم نهاد . تحقیق ایشان با ارزش است و من امیدورام که به طور مستقل به چاپ برساند.
با همه این احوال علاقه شخصی من به ارزش های ادبی و انتقادی سیاحت نامه اثری که به طور مسلم پیشتاز رمان نویسی اجتماعی در ایران شناخته می شود تمام کوشش مرا معطوف کرده بود به انتشار کامل و در حد امکان کم غلطی از متنی که حاجی زین العابدین مراغه ای سال ها پیش نگاشته است. متاسفانه بیماری شدید نگارنده ـ که منجر به بستری شدن او در بیمارستان گردید ـ باعث شد که آن چاپ دستخوش مسامحات و لغزش های فراوانی گردد. در چاپ حاضر همت دوستان همکارم ، مهدی اخوت و عبدالعلی عظیمی ، به تصحیح دقیق متن معطوف شده است (گرچه نسخه های اصلی دیگر در اختیارمان نیست).
یاری کند ، و کاو در جنبه های گوناگون سیاحت نامه وظیفه ای است که می توان آن را از محققان حرفه ای تقاضا داشت ، من تنها خود را به این وصیت نویسنده متعهد دانسته ام آنجا که ابراهیم بیک (مخلوق و همزاد حاجی زین العابدین مراغه ای)، در بهشت برین ، از نسل های آینده توقع دارد که:
(کتاب سیاحتنامه مرا از اول تا آخر به آخر طبع نمایید . از من اولادی نمانده که نام من ذکرشود. این کتاب قائم مقام اولاد من خواهد شد که نام مرا اهالی وطنم فراموش نکنند).
هنوز هم طنین این جملات از فراسوی قرن دل آدمی را می لرزاند

با سپاس از علی عجمی آذر آبادگانی

۱۳۹۰ تیر ۱۱, شنبه

پیکره ای از استاد منوچهر مرتضوی و استاد شهریار


این پیکره، نشان گر استاد دکتر منوچهر مرتضوی و استاد شهریار است و چه جانسوز و ناگوار است آگاهی خبر تلخ و سوزناک درگدشت استاد دکتر منوچهر مرتضوی استاد ممتاز ادبیات و تاریخ و زبان شناس و ادیب و شاعر برجسته آذربایجانی و رییس پیشین دانشکده ادبیات و دانشگاه آذرابادگان تبریز.....من بی تعارف درگذشت این دانشمند بی مانند را رخدادی هولناک در سپهر فرهنگ و ادب ایرانزمین می دانم و بر این باورم که تا سالیان سال ،جایگزینی ،دانشمند بی مانندی چون او غیر ممکن خواهد بود....استاد مرتضوی در سال 1308 خورشیدی در محله مشهور و دیرپای ششکلان تبریز چشم به جهان گشودند و پس از پایان بردن تحصیلات متوسطه در محضر بزرگانی چون شادروانان پور داوود و بهار و فروزانفر و اقبال و معین موفق به کسب درجه دکتری ادبیات فارسی با درجه عالی شدند و مدتی نیز در سوربن به دانش پژوهی ادامه دادند...به راستی میتوان استاد مرتضوی را تنها بازمانده نسل غول های دانش پژوهانی چون پور داوود و فروزانفر و معین و نفیسی و ذکا به شمار اورد . اثار بازمانده استاد طیف گسترده ای از غزلیات زیبا در قالب کتاب ؛؛ چراغ نیمه مرده ؛؛ آثار دانشورانه تاریخ پژوهی چون کتاب بسیار معتبر ؛؛ مسایل عصر ایلخانان ؛؛ و نیز صدها مقاله و چندین کتاب درباره حافظ و مولوی و فردوسی و دیگر بزرگان فرهنگ و ادب ایران و نیز چندین مقاله دانشی و مستنددر حوزه زبان شناسی و شناخت زبانهای پیشین رایج در اذربایجان نام برد...گروهی بر این باورند که استاد مرتضوی بزرگترین حافظ پژوه کنونی گیتی بودند و کسی چون ایشان در این حوزه و نیز ارتباط اندیشه های حافظ با دیگر بزرگان ادب ایران زمین همسنگ نبود....استاد مرتضوی در زمره محبوب ترین استادان و رییسان دانشگاه آذرابادگان به شمار می امد و به کوشش او بود که دانشگاه آذرابادگان تبریز به کانونی ارجمند برای پژوهش پیرامون فرهنگ و ادب ایرانی و ادبیات فارسی و تاریخ ایران بدل شده بود...استاد مرتضوی پس از عمری پژوهش و خدمت به ایران در شامگاه سه شنبه 8 تیر ماه در تبریز جان به جان آفرین تسلیم کردند و هزاران فرهیخته دوستدار ایران را سوگوار نمودند... آفرین بر دیار دانشمند خیز اذرابادگان که گوهری چون استاد مرتضوی را در دامان خود پرورش داد و به راستی که آذربایجان بایستی در سوگ درگذشت جانسوز استاد زنده یاد مرتضوی خون بگرید...و تنها مایه دلخوشی و امید هزاران شاگرد استاد که راه ان یگانه ایراندوست را زنده نگاه خواهند داشت و او را چون الگویی جاوید و ماندگار خواهند نمود. استاد مرتضوی دانشمندی ایراندوست و در کلاس جهانی بودند و به این دلیل گروه های فاشیست قوم گرا و پانترکان بی دانش وابسته به بیگانه چون سخنی در برابر دانش گسترده استاد مرتضوی نداشتند ،همواره کوشش می کردند استاد را با توهین ها و آزار های گاه و بیگاه آزرده کنند..اما کیست که نداند مکتب ایران پژوهی استاد مرتضوی در تبریز و ایران زنده و بالنده است و به درختی تنومند بدل شده که نه تنها فرزندان آذربایجان ،بلکه دیگر هم میهنان نیز از سایه آرام بخش آن سالیان سال لذت خواهند برد و به راستی مکتب دانشی مرتضوی در آذربایجان زنده و بیش از هر زمانی پویا و جاودانه است...
 در ادامه نوشتار زیبایی از استاد مرتضوی در قدر شناسی از بزرگان از دست رفته عرضه می شود تا همگان از نکته سنجی و قلم شیوا و نکته سنجانه استاد بهره برند.... این جستار سالها پیش در نشریه حافظ به زیور طبع آراسته شد........ نوشتن اين يادداشت نيز، مثل هميشه به نسل منقرضي مي انديشم كه همواره از آنان پيروي مي كنيم و شيوه
رهروي مي آموزيم و طريقي را كه آن رهروان خستگي ناپذير با
گام هاي استوار پيموده اند، ناشيانه و افتان و خيزان مي پيماييم، ولي
كم تر به ياد آن ها هستيم. مي دانيم
اين خط جاده ها كه به صحرا نوشته اند
ياران رفته با قلم پا نوشت ه اند
،ولي اگر سمند بي وفاي دولت چند روزي سركشيده مي رود،نه تنها ازهمر مان كه از آن صاحب دمان و مقدمان و سالاران قوافل دل و دانش نيز لااقل، به سر تازيانه، ياد نمي آوريم. (مقصوديادي از سر خلوص و دريغ است، نه يادي به ضرورت و تكلف ياخيال تشبه، يا ادعاي انتساب و تقرب ). چون اين يادداشت پريشانبه اصرار و امر مؤكد دوست عزيزم ايرج افشار و به ياد دوست بزرگمان، دكتر محمود افشار يزدي تقديم مي شود و گمان مي كنم آنچه بدين مناسبت درباره ي ر هروان رفته گفته آيد، از هرگونه شائبه نفساني و اغراض آشكار و پنهان مبرا و منزه و جز تعظيم وعذر تقصير قابل حمل بر هيچ مقصود و نيت ديگر نخواهد بود، به خود اجازه مي دهم اشاره به يكي از آن بزرگان يعني سعيد نفيسي رابكنم و دريغاگوي آنان « سواران رفته » بهانه قرار داده، يادي ازباشم، به خصوص كه آفتاب عمر به لب بام نزديك شده و خروش سيل حوادث بلند مي گويد كه : مايه نقد بقا را ضماني و خواب امن را امكاني نيست و آنچه امروز از گفتنش غفل ت رود، شايد هرگز« سواران رفته » گفته نشود . حقيقتي كه ملك الشعرا بهار درباره ي گفته است ، ناگزير در مورد پيادگاني امثال بنده بيش تر صدقمي كند:
آن گَرد شتابنده كه در دامن صحراست
گويد چه نشيني كه سواران همه رفتند
محمد قزويني كه احاطه و تبحري نادر داشت و دقت وموشكافي و استقصا و انصاف و صراحت و عدم اغما و سختگيري علمي را به پژوهندگان آموخت ؛ و با شيوه تحقيق و نقض وابراهام هاي شجاعانه و صادقانه اش در مورد آراء خود و ديگران،ايمان به اصالت علم و عدم تسليم در برابر وساوس نفساني وطمطراق و اعتبارات كاذب را نصب العين ساخت.بديع الزمان فروزانفر كه جامع قوه ي كم نظير اجتهاد و استنباط وموهبت ذوقي و بحثي بود و تجسمي از جمع بين حشمت و سطوت استادي و رأفت و عطوفت پدري و مرشدي و شاگردپروري؛ و اين سعادت را داشت كه در راه صعود به قلل بعيدالمثال آثار و افكارمولانا جان سپرد.
ابراهيم پورداود كه عمر گرانمايه در راه اشاعه فرهنگ ايران باستان صرف كرد و عشق پرشور ب ه ايران و آزادگي و بزرگواري واصالت علمي را دور از هرگونه تعصب و خامي و عناد كودكانه دروجود و آثار خود تجسم بخشيد.ملك الشعراي بهار كه عناوين بزرگ ترين شاعر معاصرمشروطيت و يكي از نامورترين سخنوران عرصه شعر و ادب رسمي ايران را به خود مخصوص ساخت و باب پژوه ش بنيادي و تطبيقي را در نظم و نثر فارسي گشود و نيل به اين مراتب را طراز پيرهن زركش آزادي خواهي و ايران دوستي قرار داد.احمد بهمنيار، آن درياي آرام پهناور كه بسيار مي دانست و كم مي نوشت. احاطه اش بر زبان و ادب و تاريخ ادبيات عربي و تاريخ اسلام كم نظير و آثا ر و نتايج ارشاد و تعليمش از مواهب گران بها واسباب ارتقاي علمي در طول دو نسل محسوب مي شد و مرگ دردناكش، كه تا آخرين روزهاي زندگي در حالي كه از رنج و فشار در يك جانب مغز از نگاه داشتن سر بدون تكيه بر متكا ناتوان بود،از پذيرفتن شاگردان و راهنمايي آنان با حو صله و صبري ايوب وار خودداري نكرد، حماسه يي بود غم انگيز.
جلال الدين همايي اصفهاني كه تبحرش در اصناف علوم واقسام فنون، اعم از زبان و ادبيات فارسي و عربي و منطق، حكمت،
عرفان، نجوم، هيأت، طب قديم و احاطه اش بر معارف پهناوراسلامي يادآور جامعيت دانشمندان قديم بود و برخورداري از
موهبت ذوق و طبع سرشار و اعتماد به نفس و توانايي تأليف وتصنيف، مكمل اين اوضاع و مراتب.
مجتبي مينوي كه از پرتو جامعيت علمي در زمينه ي زبان وادبيات و تاريخ ايران و آشنايي ژرف با فرهنگ اروپايي و رموز
تحقيقات و شيوه كار غربيان و صلابت و صر احت ناشي از علم وآگاهي (نه از عناد و غرور و ادعا ) يكي از چند تن معدودي (تقريب اً به تعداد انگشتان يك دست ) است كه از مرزهاي تقليد ، از شيوه تحقيق مستشرقان و مرعوبيت و مجذوبيت در برابر سيطره علمي آنان گذشتن د و به عنوان مرجعيت مسلّم جهاني در عرصه تحقيقات اشتهار يافتند. ، ايران محمدتقي مدرس رضوي (شايد فرد ماقبل آخر از اين بزرگان محيط و متبحر ) كه به قول خواجه رشيدالدين در مكاتبات آستانش در تهران و منزلش در مشهد مح ط رحال و بوسه جاي رجال بود وانزوا و اعتزالش همراه با اشتهار، فروتني، حيا، سادگي بي نظير و
درياوارش توأم با عظمت علمي و اخلاقي و از اين روي زندگي بي ريا و سيماي باصفايش تجسمي از اصالت و معرفت.
اين پيام آوران و بنيانگذاران و (يكي دو تن ديگر از همين نسل و مرتبه ) و اصحاب راستين آنان چون : عباس اقبال آشتياني و قاسم
غني و تني چند معدود جان شينان متعين و بلافصلشان چون: محمد معين و پرويز ناتل خانلري، چهره هاي ممتاز و بلامنازع نسلي
منقرض و قله هاي سلسله يي معدوم و نماينده نهضت علمي بودند (از اين كاروان رفته كه هنوز گرد شتابنده اش در دامن زمان به چشم مي خورد، يكي دو تن مانده اند كه زندگيشان دراز باد ) كه خوش «... درخشيد، ولي دولت مستعجل بود براي اين كه گمان نرود ، از نوشته ها و گفته ها و مصاحبه ها و مقاله ها و يادنامه هاي مجمل و مفصلي كه به عنوان بزرگداشت وتعظيم و تجديد خاطره ي اين دانشوران انتشار يافته، كاملاً بي خبرم،اشاره بايد كرد كه سپاسگزاري و قدرداني از اين مباشران و مبتكران اين نشريه ها و مصاحبه ها و يادنامه ها كه با خلوص نيت و قصد خدمت در اين راه، بي هيچ چشم داشت و توقعي، اهتمام ورزيده اند وظيفه يي ست، بر عهده ي همه ي دوستداران فرهنگ ايران، وهم چنين تحسين همكاران و مشاركان اين مجموعه ها و نشريه ها ونويسندگان اين مقاله ها كه ساعاتي از اوقات خود را صرف اين مهم كرده اند و خواهند كرد، فريضه يي ست مسلّم.ولي بحث بر سر چيز ديگري ست، يعني بر سر انگيزه ي ناآگاه بعضي از نويسندگان و خاطره نويسان و علت غايي و مقصود نهايي و جان و روح برخي نوشته ها و گ فته ها (و در مواردي بسياري ازآن ها) يعني اگر ايراد و انتقادي مطرح باشد، متوجه چند گروه است كه در واقع مظاهر چند نوع عقده روحي (شايد در اغلب موارد خامي و ناپختگي عنواني سزاوارتر باشد، زيرا مسلّماً سوءنيتي در كار نبوده است) محسوب مي شوند و اجازه مي خواهم، در توصيف اين چند  گروه از صيغه ي متكلم مع الغير استفاده كنم تا هم رعايت ادب شده باشد و هم اين توهم صددرصد غلط براي كسي حاصل نشود كه اين درددل مخلصانه آماج معيني دارد . زيرا در آن صورت نگارنده ي
اين سطور خود بايد نخستين آماج و مصداق محسوب گردد.گاهي تعظيم رفت گان و زنده كردن ياد آن بزرگان را بهانه ي
توصيف و تعريف خود و وسيله شرح انتساب و تقرب و اختصاص واحياناً انحصاردوستي و همدمي و همكاري با آنان قرار مي دهيم يا بهانه ي دفاع و در سايه ي عظمت نام بزرگان عقده ي حقارت خويشتن را به صورت تهاجم و حمله متعصبانه به دشمنان و
بدخواهان آن مرشدان و مرادان و دوستان فرضي خود (دن كيشوت وار) خالي و به نظر خود كسب اعتبار مي كنيم و حتا از تفاخر
و نازش به آشنايي با همسايه ي دخترخاله و پسرعموي آنان چشم نمي پوشيم و در واقع به زبان بي زباني و بدون آگاهي از نكته ي
«. من آنم كه رستم برانگيخت رخش » : معرفت النفسي مي گوييم گاهي نيز همان عقده را به طرز و صورت ديگر و كاملاً مخالف
صورت نخستين يعني ، انتقاد و خرده گيري از بزرگان و غافل از خالي مي كنيم. (اين « بزرگش نخوانند اهل خرد ... الخ » اصل مسلّم نوع خامي و ناداني در گذشته بيش تر شايع بود ) و به عنوان صراحت  و شهامت و مرعوب هيچ كس نبودن و استناد به شعار يوناني و  مثلاً دقت و شهامت « حقيقت از استاد گرامي تر است » باستاني اخلاقي محمد قزويني را وسواس افراطي، عدم اغماض  علمي،دليري، تندخويي و بي پروايي لطيف مجتبي مينوي را، هتاكي، تكبر،مبا رزه طلبي، هوشمندي، سطوت، حاضرجوابي، نكته سنجي ونكته گيري بديع الزمان را، خودنمايي، غرور، جامعيت، پشتكار تحقيق و نويسندگي سعيد نفيسي را، عدم تعمق، حاشيه پردازي، خدمت عاشقانه و بي نظير ابراهيم پورداود را، اقتباس عادي و محدود ازعلماي فرنگ و ... مي ناميم و هر گز نمي انديشيم كه تاكنون ده ها وصدها تن با ارائه مقالات (و يا افزودن شاخ و برگ اضافي و به و آن را كتاب و رساله ناميدن و « بادكردن مقاله » اصطلاح عاميانه نوشته هايي در حد فقط يكي، دو فصل ، بلكه يكي، دو سطر از تأليفات و تحقيقاتي چون : سخن و سخنورا ن، فرهنگ ايرا ن باستان، هرمزدنامه، يادداشت هاي دور ه ي اوست ا، غزّالي نام ه،يادداشت هاي قزوين ي، مقالات قزويني دربار ه ي تضمي ن هاي حافظ، نوشته هاي سعيد نفيس ي و ... (البته غالباً در حد مثال نه مثل) به درجه ي دكتري و مراتب استادي و غيره دست يافته اند، وصفات اخلاقي آن بزرگوار ان نيز هر يك تجلي ديگري بود ازصفات برجسته و احياناً متضاد و هرچه بودند، اركان و قلل د انش وفرهنگ ايران بودند . انصاف بدهيم كه اگر چه امروز استادن ومحققان خوب داريم، آيا مي توانيم مدعي داشتن اركان و قلل باشيم؟گفتيم كه يكي از بيماري ها و عقده هاي رواني شا يع در محيط علمي و فرهنگي ما به عرش رساندن و به فرش فروآوردن رفتگان ومردگان است كه هر دو از عقده ي حقارت سرچشمه مي گيرد ومظاهر دوگانه ي حس ارضاي غرور و نياز نفساني محسوب مي شود.
البته مقصود از اين بيماري تعظيم همه رفتگان يا تخفيف همه آن ها نيست . زيرا بزرگ داشتن ياد و گرامي داشتن خاطره ي خادمان
راستين دانش و فرهنگ فريضه يي مسلّم و احساس طبيعي در هر جامعه ي زنده و پويا به شمار مي رود و تحقير و تخفيف همه بزرگان نيز طبعاً محال و مستحيل است . بنابراين مقصود ما از اين عقده رواني فردي يا اجتماعي، تصور خود را بزرگ كردن و بزرگ ديدن درسايه ياد و نام فردي معين و مشخص از بزرگان علم و ادب است .به هر طريق كه اقتضاي طبيعت و خواهش نفس باشد، اعم ازبزرگ نمودن و خوارشمردن و اعم از بت ساختن يا بر مرده تاختن.جاي ترديد نيست كه اين دو صفت هر دو مذموم است و اين دو خصلت هر دو محك وم؛ و نخستين علامت ضعف و بيچارگي است و دومين نشانه فرومايگي . وجود اين دو صفت در خامان ره راهي به » نرفته و ظهور اي ن عقده حقارت در رندان نوآموخته ولي جاي تعجب و تأسف است كه گاهي مرداني كه ،« دهي ست خود ظاهراً راه ها رفته و از راه و رسم منزل ها بي خبر نبوده ان د، دردام نَفْس افتاده و به قصد افزودن بر قدر و مقام خويشتن و كسب اعتبار بيش تر (در حالي كه قدر وافي و اعتبار كافي داشته اند و نيازي نداشته اند) با هتك حرمت رفتگان و تاختن  بر مردگان، از قدر واعتبار خود كاسته اند. سال ها پيش يكي از فرزانگان كه در ادب فارسي و تازي مقامي و بين فضلا نامي داشت، پس از وفات قزويني تصحيح مرزبان نامه را مورد انتقاد شديد قرار داده و شايد با  بر قزويني، خرده ها گرفته « برنيايد ز مردگان آواز » اين اطمينان كه و به قوت قلم جاي شكي باقي نگذاشته بود كه مرحوم علامه  نسبت به بسياري از بديهيات جاهل و احياناً از ساده ترين وابتدايي ترين مسائل غافل بوده است، تا جايي كه مثلاً متوجه نبوده صحيح و مستعمل نيست و آن را « دوصد » در زبان فارسي «... مي گويند « دويست » من شك دارم كه اگر قزويني زنده بود، چنين مقالاتي نوشته مي شد و يقين دارم كه اگر هم نوشته مي شد، جام انتقاد اين چنين  از شرنگ بي پروايي و گستاخي لبريز نمي بود؛ چون عادت و طبيعت بشر همواره چنين بوده كه جو لان و رجزخواني در ميدان خالي از حريف را ترجيح داده است . اما اين كه چرا مردان عاقل و فاضل گاهي، بي هيچ موجبي و نيازي از طريق مشت بر سندان و نيشتر كوبيدن و بر سر مژگان يار انگشت زدن در صدد افزودن بر كل يعمل » قدر خويشتن برمي آيند، جز اين چه مي توان گفت : كه ظاهراً در اين جوي هميشه همين آب روان بوده و .« علي شاكلته عادت مذموم مريد طاعت  بيگانگان بودن و گوهر هم را به سنگ شكستن، خصلتي معهود در ميهن ما به شمار م ي رفته است،وگرنه صائب تبريزي با بياني  حسرت آلود آرزو نمي كرد كه:
خوش آن گروه كه مست بيان يكدگرند
ز جوش فكر، مي ارغوان يكدگرند
نمي زنند به سنگ شكست، گوهر هم
پي رواج متاع دكان يكدگرند
و فراموش نكنيم مرداني چون : قزويني، پورداود، فروزانفر،
مينوي، نيما، شهريار و ... كه لامحاله پاسداران گوشه يي از ادبيات و
فرهنگ ايران و آبياري كنندگان اين كشتزار و مرغزار بوده اند،
گاهي خنديدند و گاهي گريستند، ولي دل از قله قاف و گوشه غار
خود برنكندند . چه زيبا و غم انگيز است، خطاب آن غارنشين به آن
قاف نشين
نيما، غم دل گوه كه غريبانه بگرييم
سر پيش هم آريم و دو ديوانه بگرييم
من از دل اين غاز و تو از قله ي آن قاف
چندي به هم افتيم و به جانانه بگرييم

*با سپاس از علی عجمی اذرابادگانی برای فراهم کردن این جستار ارزشمند