۱۳۹۰ آذر ۵, شنبه

از پانترکیسم تا نژاد پرستی


این پیکره روی جلد نشریه ""بوز کورت ""یا گرگ خاکستری ،ارگان جریان پانترکیسم را نشان می دهد.پاره جغرافیایی درون نقطه چین امپراطوی آرمانی جریان نژاد گرای پانتر کیسم است.سرزمینی که بخشی از مغولستان-چین-روسیه-ایران-اوکراین-تاجیکستان-افغانستان-گرجستان-آران-ارمنستان-یونان-ازبکستان-ترکمنستان-عراق-سوریه-اردن-مجارستان-بلغارستان و….را شامل میشود.نکته بسیار جالب و شگفت اور عبارت نژاد پرستانه نژاد ترک برتر از همه نژاد هاست بر روی جلد نشریه است!؟

.شوربختانه امروز شاهد آنیم که این جریان ورشکسته که حتی در ترکیه و آران نیز جایگاهی ندارد بر ان است تا با سرباز گیری از دیار آذرابادگان -سیاست نژاد پرستانه خود را بر مهمترین بخش ایران تحمیل سازد .خوشبختانه تاکنون به جز اثر بخشی بر گروهی اندک که غالبا خارج از ایران به سر برده و از ایران دوستی ریشه دار فرزندان آذرابادگان اگاهی ندارند و البته گروهی نا آگاه در داخل که بیشتر آزرده هستند تا ضد ایران ، ناکام بوده است.
برای اندکی از جوانان نا آگاه و ساده اندیش که فریب این جریانهای الپ ارسلان و ضیا گوگ الپ ساخته و ایلچی بیگ بافته را خورده اند و پروفایل های خود را از نمادهای گرگ خاکستری اگنده ساخته اند هشدار می دهیم که نا دانسته به مبلغ یک جریان سیاسی فاشیستی و ضد بشری بدل گشته اند که بی شرمانه خود را بر ترین نژاد گیتی می دانند.شما در هیچ نوشتار افراطی جریان پان ایرانیسم نمی توانید جمله یا عبارتی را معا دل این جمله گرگ های خاکستری بیابید که به روشنی کوس برتری نزادی بزند.لازم به یاد اوری است که شماره ای از این نشریه را سال گذشته از کتابفروشی های مشهور استانبول___صحافلار چارشیسی __خریداری نموده اکنون جهت آگاهی شما ارایه می کنم تا به کنه ضد بشری و فاشیستی این جریان که هیچ سنخیتی با دیار پاکان و آذرابادگان ندارد آشنا تر شوید.امروزه بیشتر تحلیل های سیاسی و جعلیات تاریخی جریان پان ترکیسم از آبشخور چنین نشریاتی سیراب می شود.
اینک جایگاه پانترکیسم در خود ترکیه نیز به جایی رسیده که نخست وزیر ترکیه بدون توجه به این جریان رو به اضمحلال و حاشیه ای ،از کشتار و قتل عام کرد ها به مثابه رییس دولت پوزش می خواهد و روشنفکرانی چون اورهان پاموک و اوزکریملی و بسیاری دیگر قتل عام ارامنه و کردها را توسط پانترکیسم محکوم می کنند و نشان می دهند که جریان ضد پانترکی در ترکیه،روز به روز رو به گسترش است و انتخابات اخیر پارلمانی و شکست فاحش حزب فاشیستی -پانترکی حرکت ملی خود گواهی بر این مدعاست.
در اران نیز این گونه است و جریان پانترکی جبهه خلق ایلچی بیگ حتی یک نماینده در پارلمان باکو ندارد.
به راستی که باید اذعان کرد ،تاریخ پانترکیسم ،روایتی است خون بار از برتری طلبی نژادی و قسا وت های بیشمار و با کار نامه سیاهی آکنده از قتل عام صد ها هزارارمنی و کرد و علوی و یونانی و لاز و حتی ترک آزادی خواه. در سالهای نخستین سده بیستم .و همکاری عملی پانترکانی چون محمد امین رسول زاده و آلب ارسلان ترکش با رژیم فاشیست هیتلری و نازیسم ژرمانی در دهه های سی و چهل میلادی.
اینک به مدد دولت حزب عدالت و توسعه (AKP.) ,و اضمحلال جریان رو به زوال پانترکی در ترکیه ،پژوهشگران و فعالان عرصه تاریخ سده اخیر در ترکیه امکان یافته اند تا با باز خوانی گوشه ای از جنایت های پانترکان پرده از این خشونت های عملی و کشتار ها بردارند و البته در این راه موانع بسیار است و هنوز شمشیر پیگرد قضایی بر سر روشنفکری چون اورهان پاموک (برنده جایزه نوبل ادبیات ) آویزان است که گفته بود در این کشور یک میلیون ارمنی و سی هزار کرد قتل عام شده اند.بسیاری از پژوهشگران امکان دستیابی به آرشیو های محرمانه و دولتی جمهوری و عثمانی را ندارند و در پوزش خواهی اخیر رجب طیب اردوغان دیگر بار این پژوهشگران خواستار گشوده شدن آرشیو های دولتی شدند و این خواسته جوابی نیافته است.
یکی از این روشنفکران که در اثر دستیابی نسبی به اسناد پرده از برتری طلبی ها و جنایات برداشته است خانم عایشه حر پژوهشگر و ژورنالیست برجسته ترکیه ای است.او در نوشتار ارزشمند از پانترکیسم تا نژاد پرستی  بر اساس روایت های دست اول و اسناد در دسترس و مورد اطمینان پرده از گوشه ای از این جنایات برداشته است.او نویسنده ای پرکار و دانش اموخته علوم سیاسی است و غالبا در حوزه تاریخ سده اخیر ترکیه به پژوهش و نویسندگی مشغول است و می توانید بخشی از نگاشته های او
را در این لینک بیابید.

http://www.tumkoseyazilari.com/yazar/ayse-hur/
و در ادامه می توانید نوشتار روشنگر خانم عایشه حر را از این لینک بخوانید.
http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=41440
با سپاس از علی عجمی آذر آبادگانی

۱۳۹۰ آبان ۲۵, چهارشنبه

25 آبان؛ سالروز درگذشت مردی که هفت دولت را به زیر درفش ایران می خواست

امروز سالروز درگذشت مردیست که هفت دولت را زیر درفش ایران می خواست.
مردی که ایران را جان وتن خود میدانست و تا واپسین دم های زندگانی خویش با یاد و در راه ایران می زیست.
آنزمان که پاختیانوف بر این شد تا درفشی از کنسول روس را بر سردرخانه ستارخان جای دهد؛ ستار خان پاسخ داد: «ژنرال کنسول، من می‌خواهم که هفت دولت به زیر بیرق دولت ایران بیایند. من زیر بیرق بیگانه نمی‌روم.»
 این جمله وی یکی از تاریخی ترین سخنانیست که در یاد وخاطره مردم ایران همیشه بوده و زین پس هم خواهد ماند .


25 آبان روزی تلخ و ناگوار برای ایران وایرانی است روزی که سرزمین شیران یکی از شیر مردان راستین خود را ازدست داد، مردی از سرزمین آذرآبادگان ازجای خواست بزرگمردان ایرانی.
بیشک ستارخان  یکی از بزرگترین میهن پرستانیست که حتی یاد او نیز لرزه بر پیکره بد خواهان ایران بزرگ می اندازد،  نام ستارخان سنگریست استوار در برابر بد اندیشی وکژاندیشی ایران ستیزانی که از هر کوششی برای آسیب زدن و دست اندازی به میهنمان دریغ نکرده اند.
پس یاد او را گرامی میداریم تا تا شیرمردی وایراندوستی او از یاد دشمنان ایران بیرون نرود.
یادش گرامی

۱۳۹۰ آبان ۹, دوشنبه

له رووژی ترسم(از آن روزی میترسم؛ چامه میهنی کردی)

له رووژی ترســـــم دڵ بــــووده ناشـــاد
هــه‌رچـی ك داشتیم بوه‌یـــمن لــــه یــــاد
له هویرمان بچوود ك ئیمـــــه کوردیــــم
رووڵــه‌ی که‌یخســــره‌و، ئاریائــی نــژاد
فه‌رامووش بکه‌یـــــم خـــاوه‌ن تاریخیـــم
له‌ هووز و تیره‌ی ســــاســــانی و مــــاد
له رووژی ترســــم لــــه‌ی خاك پاکـــــه
که‌س ده‌نگ به‌رز نه‌که‌ی له ده‌س بیـــداد
گشت بوونــه چــــاکر زه‌‌هـــاک ده‌وران
ره‌نج کاوه‌ی کورد بیــــه‌یمن وه بــــــــاد
جه‌شنــــمان بووده جه‌شـــــن بیگانـــــــه
له‌جی خوه‌ر نازار، مانگ بووده نه‌مــاد!
له رووژی ترســــم، نه ژن و نه پیـــــــا
نه حه‌تتــــا ئه‌وه‌ی ئه‌زیـــــــزه لــــــه‌لاد
دی له وه‌ر نه‌کــــــه‌ی له‌باس کـــــوردی
یا قســـه نه‌کــــه‌ی وه زووان ئــــــه‌ژداد
هه‌ڵـــه‌و بگه‌ردی لــه فه‌رهه‌نگ خــوه‌ی
به‌زم و باو فه‌ره‌نـــگ باس بکه‌ی ئـه‌ڕاد
له رووژی ترســــم لـــه‌ کــــورده‌واری
دی که‌س نه‌زانی له مه‌عنــــای عشـــــق
نه دوێت شیرین بوو نه کوڕ وه فه‌رهـاد
دروو ده‌لـه‌سـه، جی راســــی بگـــــری
هه‌رکه‌س راسی کرد سه‌ر بیــه‌ی وه باد
ئه‌ی خوه‌یشک و برای ئازیز کــــــوردم
نه‌که‌ی تاریخــد بوه‌یــــدن لـــه یـــــــاد!
چوون چرای ریــده ئه‌ڕای هه‌میشـــــــه
ئه‌ر خامووشه‌و بوود، تاریکه نــــــوواد
شانازی بکــــه وه فه‌رهه‌نگ خـــــــوه‌د
تا گشت بزانن چـــه‌ن بــه‌رزه ئــــــه‌ڕاد
ئه‌ی کـــورده‌واری گیانم وه فــــــــه‌دات
ئه‌هــوورامه‌زدا وه پشت و پـــــــــــه‌ناد


  برگردان چامه به پارسی

از روزی می‌ترسم که دلم ناشاد گردد
وهر آنچه که داشتیم را از یاد ببریم
از یاد ببریم که ما کرد هستیم
که فرزند کیخسرو آریایی نژادیم
فراموش کنیم که صاحب تاریخیم
که از تیره و تبار ساسانی و ماد هستیم
از روزی می‌ترسم که در این خاک پاک
کسی صدایش در برابر ظلم و بیداد بالا نیاید
و همه نوکر و غلام ضحاک زمان شوند
و رنجی را که کاوه‌ی آهنگر کشید به باد بدهیم
جشنهای باستانی ما جای خود را به جشن بیگانگان دهد
و به جای خورشید نازنین، ماه نماد ما شود!
از روزی می‌ترسم که نه زن و نه مرد
و نه حتی کسی که برایت عزیز و نور چشمی است
دیگر لباس کردی بر تن نکند
و یا به زبان آبا و اجدادی خود صحبت نکند
از فرهنگ خود روی‌ گردان شود
و به چیزهایی که باب فرنگ است روی بیاورد
از روزی می‌ترسم که در فرهنگ کردها
عشق و عاشقی نیز از بین برود
دیگر کسی معنای عشق و عاشقی را نفهمد
نه دختری مانند شیرین و نه پسری مانند فرهاد باشد
دروغ و ریاکاری جای راستی را بگیرد
و هر آنکس که راستگو باشد سر خود را به باد بدهد
ای خواهر و برادر عزیز کردم
نکنه که روزی تاریخ خود را فراموش کنی
چون همیشه مانند چراغ راهی خواهد بود
که اگر خاموش گردد جلو راهت تاریک خواهد گشت
پس به فرهنگ خودت افتخار بکن
تا همه بدانند که چقدر برایت با ارزش و بلندمرتبه است
جانم فدایت ای کرد و فرهنگ زیبای کردی
اهورامزاد همیشه پشت و پناهت باشد 

سروده ای از جانی کرماشانی

۱۳۹۰ شهریور ۵, شنبه

وقتی بی بی سی برای مرزهای ایران رفراندوم برگزار میکند.



تلویزیون بی بی سی فارسی در یکی از برنامه های روزانه خود به نام  نوبت شما ،اقدام به طرح سوالی کرده است مبنی بر درست یا نادرست بود اسقلال کردستان.
در این برنامه همانند دیگر شگردهای موزیانه بی بی سی سوال به گونه ای طرح شده که خود طرح ادعا میکند و از سویی لبه تیز سوال را به سوی مرزهای ایران نشانه میگیرد، هرچند به ظاهر مسئله کردستان عراق وترکیه را نیز پیش میکشاند و با اضافه کردن این جمله "در پی درخواست تعدادی از بینندگان برنامه "نوبت شما" برای اختصاص یک برنامه به مسئله استقلال طلبی حداقل بخشی از کرده..." به شکل زیرکانه قصد برفرارازانتقادهای پیش رو را درد،اما پرسش اینجاست که آیا بی بی سی فارسی بجز کسانی که با زبا ن فارسی آشنایی دارند،مخاطب دیگری نیز دارد؟!
آیا بینندگان عراقی و ترکیه ای از شما خواسته اند که این موضوع را مطرح کنید؟!
و یا اینکه مسئله اصلی ایران است،و عراق وترکیه  بهانه ای برای آغاز یک شیطنت تازه بوده است.
این رسانه،در ادامه با طرح سوالی بی هیچ زمینه وجودی وتنها  در راستای ایجاد تنش از مخاطبان خود میپرسد که "فکر می کنید آیا تشکیل کشورها مبتنی بر "نژاد"، در دنیای امروز معنی دارد؟"
حال اینکه طرح چنین سوالی نه ربطی به مسئله امروز کردستان دارد، و اگر هم پیوندی را باید در این زمینه در نظر گرفت باید در آنسوی مرزهای ایران در ترکیه جستجو کرد؛در ایران هیچ حزب عمده و شاخصی از کردهای ایرانی ادعای جدایی طلبی نکرده اند و هرگاه این مسئله به میان امده است با صراحت پاسخ داده اند حال اینکه  بی بی سی کاسه داغ تر از آش شده است و  دایه عزیز تر از مادر.
کیست که نداند سیاست انگلستان،هیچگاه همسو با آرمانها واهداف مردم ونه دولتهای ایران نبوده وهرگاه در این چند صد سال اخیربر این مملکت آسیبی وارد شده است یک سوی قضیه پای بریتانیادر میان بوده است.

۱۳۹۰ شهریور ۲, چهارشنبه

هند در پیوند تاریخی با ایران


 پیکره مزین به شعر های طلاکوب فارسی ،نشان گر دیوان خاص قلعه زیبای سرخ شهر اکبر آباد و یا آگرای هند قلعه کاخ زیبایی که یکی از شاهکاری های دیگر معماری ایرانی گورکانیان هند نمونه ای از بسیار دلایل پیوند ناگسسنتنی و تاریخی هند با ایران  به شمار میآید،کاخ و سرایی آکنده از شعر های فارسی که در هر گوشه ای زینت بخش این بنای تاریخی زیباست که اینک در زمره آثار میراث جهانی یونسکو به ثبت رسیده است و به دستور شاه جهان پنجمین شاه گورکانیان هند و بدست معماران و خطاطان ایرانی بنیاد شد...گورکانیان با پشتیبانی ایرانیان و شاه تهماسب در هند به قدرت رسیدند و به مدد یاری ایرانیان بود که آفرینش چنین آثار شگرف و زیبایی میسر شد و کیست که نداند بناهای هند نماد توان مندی هند و فرهنگ ایرانی و اثرات شگرف زبان و ادبیات فارسی است..افسوس که با اشغال هند بدست امپریالیسم بریتانیا ،این جلوه فرهنگ ایرانی تا حد زیادی رنگ باخت...چه نوروز های باشکوهی که در این سرا بر گزار نمی شد ...در ادامه جستاری پژوهشگرانه از دکتر فاطمه سر خیل ،پیرامون اثر پذیری گورکانیان هند از ایران عهد صفوی خواهید خواند.
روابط صفويان و گوركانيان هند فاطمه سرخيل* ايرانيان و هنديان از دوران باستان با يكديگر ارتباط داشته و داراي ريشه­ هاي نژادي و تاريخي مشتركي هستند. در اوايل سده دهم هجري همزمان با قدرت­گيري دولت صفويه در ايران، جانشينان تيمور با كمك شاهان صفوي در هندوستان به قدرت رسيدند.اين دو سلسله در بيشتر دوران حكومتشان روابط دوستانه و نزديكي داشتند و در تحولات يكديگرتأثيرگذار بودند. 

اين مقاله به بررسي عمق و گستره اين روابط در ابعاد سياسي، فرهنگي و اقتصادي پرداخته است.
 واژه­ هاي كليدي: روابط سياسي، روابط فرهنگي، روابط اقتصادي، صفويان، گوركانيان هند
 مقدمه
 ايرانيان و هنديان از نژاد آريايي هستند. پيوندهاي فرهنگي، اجتماعي بين دو سرزمين ريشه تاريخي ژرفي داشته و پيشينه آن به هزاره سوم پيش از ميلاد مي­رسد. هر دو ملت سازنده تمدن­هاي كهن بوده و تحولات مهمي را در فرهنگ جهاني به ويژه در قاره آسيا ايجاد كرده­اند. همزمان با قدرت­گيري دولت صفويه در ايران، جانشينان تيمور گوركاني در هندوستان قدرت را به دست گرفتند. قبل از فتح هند به دست بابر، ارتباط سياسي مهمي ميان ايران و هند برقرار نشد. پادشاهان هندوستان گرفتار مشكلات داخلي خويش بودند و در ايران نيز نزاع ميان حكومت­هاي محلي مانع گسترش روابط خارجي بود. اما در سده دهم هجري هند و ايران تحت حكومت دو خاندان برجسته صفويان و گوركانيان به قدرت هاي بزرگي مبدل شدند. اوج قدرت صفويان در ايران با قدرتمندي گوركانيان هند همزمان بود كه منجر به ايجاد ارتباطاتي ميان ايشان گرديد. در اين مقاله به بررسي ابعاد و چگونگي ارتباط ميان دو دولت صفوي و گوركاني پرداخته و روابط سياسي، فرهنگي و اقتصادي آن دو را مورد ارزيابي قرار مي­دهيم. روابط سياسي در منابع تاريخي سابقه ارتباط ميان صفويان و گوركانيان هند تا زمان تيمور به عقب برده شده است. تيمور به ملاقات خواجه سلطان علي، جد صفويان رفته و بنا به درخواست وي عده­اي اززندانيانش را آزاد مي سازد.
[1] شاه اسماعيل و محمد ظهير­الدين بابرشاه در دوره حكومت شاه اسماعيل و بابرشاه، ازبكان ماوراءالنهر دغدغه اصلي هر دو دولت بودند. تحركات ازبكان به رهبري شيبك­خان مشكلات زيادي براي صفويان و گوركانيان هند به وجود آورد. شيبك­خان پس از فتح خراسان كه در سيطره شاه اسماعيل بود به جانب قندهار كه زير نظر بابر بود پيش رفت. سرانجام شيبك­خان در جنگ مرو از شاه اسماعيل شكست سختي خورد و به قتل رسيد.
[2] اين نبرد آغاز ارتباطات سياسي ميان بابر و اسماعيل محسوب مي­شود. نقطه شروع همكاري ميان ايشان زماني است كه شاه اسماعيل خانزاده بيگم خواهر بابر را كه رهبر ازبكان اسير كرده و به عقد خود درآورده بود، آزاد كرد. ابتدا بابر براي ايجاد رابطه با فاتح مرو پيش قدم شد. وي خان ميرزا را به سفارت نزد شاه اسماعيل فرستاد. شاه اسماعيل سفير بابر را به گرمي پذيرفت و حكومت حصارشادمان و بدخشان را به وي اعطا كرد.
[3] بابر در سال 917 هـ . بدخشان، قندوز، بغلان و حصار­شادمان را تصرف كرد و در نامه­اي اين خبر را براي شاه اسماعيل فرستاد . و از شاه اسماعيل براي فتح ماوراءالنهر ياري خواست و تعهد كرد پس از فتح، خطبه را به نام ائمه دوازده معصوم (ع) بخواند و سكه را به نام شاه اسماعيل ضرب كند.
[4] شاه اسماعيل نيروهايي به فرماندهي احمد بيگ صوفي ايواغلي و شاهرخ بيگ افشار براي كمك به او اعزام كرد .
[5] بابر با كمك قزلباش­ها ابتدا به بخارا و سپس به سمرقند تاخت.
[6]پس از فتح سمرقند و انجام تعهدات به وسيله بابر، نيروهاي قزلباش با هداياي فراوان از جانب بابر نزد شاه اسماعيل بازگشتند.
[7] محمد جان ايشيك آقاسي باشي (نجم ثاني) پس از بازگشت از نزد بابر به توطئه عليه وي پرداخت و با شكايت از بابر، شاه اسماعيل را به وي بدبين ساخت.
[8] شاه اسماعيل، نجم ثاني، زين العابدين صفوي، پيري بيك قاجار، بادنجان سلطان روملو و تمام امراي خراسان را مأمور سركوب بابر كرد.
[9] نجم ثاني در اواخر ذي­الحجه 117 هـ . براي سركوبي بابر از قم به جانب خراسان حركت كرد.
[10] در همين زمان ازبكان، بخارا و سمرقند را تصرف كردند و بابر ناچار به عقب نشيني به حصار شادمان شد.
[11] بابر از بيرام بيگ قرامانلو حاكم ايراني بلخ ياري خواست و او امير محمد شيرازي را براي كمك فرستاد.
[12] نجم ثاني كه مأمور تنبيه بابر بود با توجه به موقعيت خراسان و خطر ازبكان به جاي حمله به بابر با وي متحد شد.
[13] با همكاري نجم ثاني و بابر، قرشي فتح شد، ولي وساطت بابر براي نجات اهالي قرشي از قتل عام بي­نتيجه ماند.
[14] در حمله بابر و نجم­ثاني به غجدوان به سبب اختلاف ميان نجم­ثاني و سرداران ايراني سپاه، عده­اي از بزرگان ايراني بدون هيچ جنگي عقب نشيني كردند. بابر كه اوضاع را نابسامان مي­ديد با نيروهاي خويش به حصارشادمان عقب نشيني نمود. در جنگ ميان ازبكان و نيروهاي باقي مانده، سپاه صفوي شكست خورد. نجم­ثاني دستگير و به قتل رسيد.
[15] پس از جنگ، بابر در عين حال كه سعي در حفظ روابط دوستانه با صفويان داشت، براي تصرف مناطقي مهم در ماوراءالنهر مي­كوشيد. در سال 922 هـ . محمد زمان ميرزا، نوه سلطان حسين ميرزا بايقرا و امير اردوشاه، بلخ را در نبود حاكم ايراني آن تصرف كرد.
[16] با قتل امير اردوشاه به دست محمد زمان ميرزا، بابر و قوام بيك به محمد زمان ميرزا حمله كردند. او گريخت اما پس از مدتي دستگير شد.
[17] بابر او را بخشيد و حكومت بلخ را به وي واگذار كرد و دختر خود را به عقد او درآورد.
[18] از اين پس، محمد زمان همزمان از بابر و شاه اسماعيل تبعيت مي­كرد و روابط دوستانه­اي را با هر دو طرف برقرار كرد. پس از بلخ، قندهار مورد توجه بابرشاه و شاه اسماعيل بود. اين شهر به سبب موقعيت جغرافيايي­اش براي هر دو طرف اهميت حياتي داشت و در تمام دوره حكومت اين دو خاندان موجب رقابت و مجادله آنها بود. در سال 926هـ . بابر تمام ناحيه گرمسير را به تصرف درآورد، اما بنابر مصالحي پس از دو سال محاصره قندهار به كابل بازگشت. با رفتن بابر، شاه بيگ حاكم قندهار به پنجاب عقب نشيني كرد و قلعه را به مولانا عبدالباقي سپرد. مولانا عبدالباقي از بابر خواست اداره قندهار را بر عهده گيرد. بابر وارد قندهار شد و پسرش كامران ميرزا را به حكومت منصوب كرد.
[19] شاه اسماعيل در رجب 930هـ . در گذشت.
[20] بابر دو سال پس از آن دهلي و آگره را فتح كرد و امپراتور هندوستان گرديد.[21]
 شاه طهماسب و محمد همايون پادشاه بابر در 937هـ . در پنجاه سالگي درگذشت.
[22] او هنگام وفات امپراتوري وسيعي را كه تشكيل داده بود بين چهار پسرش تقسيم كرد. همايون پسر بزرگ امپراتور دهلي، كامران ميرزا پادشاه پنجاب و افغان و دو پسر ديگرش را حاكم برخي از نواحي هند تحت نظر برادر بزرگشان تعيين نمود.
[23] همايون در دوره­اي كمتر از دوازده ماه در چائوما و قنوج دو شكست سخت را متحمل گرديد و سلطنت خود را به شيرشاه سوري مخالف نيرومند افغاني­اش باخت.
[24] او از آگره به لاو و ولايت بكر رفت و چون از توطئه برادرش عسكري ميرزا حاكم قندهار براي قتل خود باخبر شد به ايران پناهنده شد.
[25] احمد سلطان شاملو حاكم سيستان به استقبال همايون رفت.
[26] و گزارش ورود او را براي محمد خان شرف­الدين اغلي تكلو – للـه سلطان محمد ميرزا - در هرات فرستاد.
[27] به فرمان شاه طهماسب، همايون با استقبال پرشكوه سلطان محمد ميرزا وارد هرات شد.
[28] سپس به مشهد و زيارت امام رضا (ع) رفت.
[29] تا از اين طريق حسن نظر شاه طهماسب را كه شيعه متعصبي بود جلب نمايد. در تمامي شهرهاي مسير حركت همايون تا قزوين از وي استقبال شد. شاه طهماسب در فرماني جزئيات اين استقبال را كاملاً مشخص كرد.
[30] بعد از ملاقات همايون و شاه طهماسب در قزوين، همايون از تبريز و اردبيل ديدن كرده و به زيارت قبور مشايخ صفوي در اردبيل رفت.
[31]پس از چندي همايون به قزوين بازگشته و با خداحافظي از شاه طهماسب به همراه نيروهاي ايراني رهسپار قندهار شد.
[32] وي با كمك نيروهاي ايراني قندهار را تصرف كرد.
[33] مدتي بعد كابل را تصرف نمود و به هندوستان لشكر كشيد و توانست بار ديگر امپراتوري از دست رفته را بازپس گيرد.
[34] همايون و طهماسب در زمان حكومتشان رابطه­اي صميمانه داشتند و از هرگونه تنش در مرزهاي يكديگر پرهيز مي­كردند تا اين كه همايون در 962هـ . درگذشت و پسرش اكبر به جانشيني وي رسيد.
[35] شاه طهماسب و جلال الدين محمداكبر شاه در سال 936هـ . شاه طهماسب از ضعف تيموريان هند و نزاع ميان بهادرخان ازبك حاكم زمين داور و شاه محمد قلاتي حاكم مغول قندهار استفاده كرد و پس از مدتي محاصره قندهار را تسخير نمود
[36] و سلطان حسين ميرزا فرزند بهرام ميرزا را به حكومت قندهار منصوب كرد.
[37] در سال 969هـ . شاه طهماسب، سيد بيگ صفوي فرزند معصوم بيگ صفوي را به دربار اكبرشاه فرستاد و جلوسش را تبريك گفت.
[38] طهماسب در صفر 984هـ . درگذشت.
[39] پس از وي تا زمان شاه عباس اول به سبب ضعف حكومت صفوي ارتباط مهمي ميان ايران و هند برقرار نشد. شاه عباس و جلال­الدين محمد اكبر­شاه شاه عباس پس از جلوس بر تخت سلطنت در سال 999هـ . اولين هيأت سياسي را به رهبري يادگار سلطان روملو به هند فرستاد و از اكبرشاه براي سركوب ازبكان ياري خواست.
[40] در سال 1002هـ . رستم ميرزا و مظفر ميرزا، پسران ميرزا حسين سلطان، حكومت قندهار را بر عهده داشتند. ايشان در اثر اختلاف با يكديگر و درگيري با ملك محمود حاكم سيستان و آماده­شدن ازبكان براي حمله به قندهار، اين شهر را تسليم دربار هند كردند و شاهي بيگ خان كابلي به فرمان اكبرشاه حكومت قندهار را در اختيار گرفت.
[41] در سال 1005هـ . يادگار سلطان روملو پس از هفت سال به همراه ميرزا ضياءالدين قزويني و ابونصر خوافي سفراي اكبرشاه با هداياي فراوان براي شاه عباس به ايران بازگشت.
[42] از اين هيأت در قزوين به گرمي استقبال شد و به افتخار ايشان جشن­هاي متعددي برگزار گرديد.
[43] در سال 1006هـ . به سفراي هند اجازه بازگشت داده شد و منوچهر بيگ ايشيك آقاسي­باشي به عنوان سفير به همراه ايشان اعزام شد. در اين سفر شاه عباس براي اكبرشاه هداياي ارزشمندي فرستاد و در نامه­اي از تصميم خويش براي تسلط بر خراسان، دفع ازبكان و صلح ايران و عثماني سخن گفت.
[44] در محرم 1007 شاه عباس هرات را فتح كرد و از اين شهر ميرزا علي بيگ كراميلو را به دربار اكبرشاه فرستاد.
[45] در سال 1012هـ . منوچهر بيگ ايشيك آقاسي باشي، سفير شاه عباس، به همراه ميرمحمد معصوم­خان مكري، سفير اكبرشاه، و هدايا و نامه­اي كه از شاه عباس ستايش مي­كرد به ايران رسيدند.
[46] در اين زمان شاه عباس ايروان را محاصره كرده بود و از هداياي اكبر تنها يك شمشير را به نشانه فال نيك در دست گرفت. شاه چهار ماه بعد از محرم 1013 هدايا را رؤيت كرد و آنها را ميان بزرگان تقسيم نمود.
[47] شاه عباس اول و جهانگير­شاه شاهزاده سليم كه بعد از جلوس بر تخت سلطنت جهانگير­شاه ناميده شد، از زمان حيات اكبر روابط دوستانه­اي با ايران داشت و در خاطراتش بارها از شاه طهماسب به عنوان برادر ياد مي­كرد . سه سال پس از جلوس جهانگير شاه در سال 1080هـ . شاه عباس، هيأتي را به سرپرستي يادگار سلطان علي طالش با هداياي فراوان به هند فرستاد.
[48] از اين زمان روابط ديپلماتيك ميان دو دربار تداوم يافت و روابط دوستانه­اي ميان عباس اول و جهانگير برقرار بود. يكي از برجسته­ترين سفرايي كه از جانب جهانگير به دربار ايران آمد، ميرزا برخوردار ملقب به خان عالم بود. وي در 1027هـ . در رأس هيأتي بزرگ با هداياي فراوان به ايران فرستاده شد. اين گروه با چنان شكوهي وارد قزوين شدند كه اسكندربيك منشي درباره آن مي نويسد:'' از آغاز ظهور دولت اين خاندان الي الان از ولايت هند بلكه روم ايلچي بدين شوكت و اسباب جاه و حشمت به ولايت ايران نيامده''.
[49] خان عالم در 1029هـ . به هند بازگشت و شاه عباس، زينل بيگ بيگدلي شاملو را در رأس هيأتي با هداياي گرانبها به همراه خان عالم به دربار جهانگير شاه فرستاد.
[50] زينل بيگ در تمام مسير رسيدن به سوي دربار جهانگير از پذيرايي گوركانيان برخوردار شد
[51] و در همين سال آقابيگ و محب علي دو فرستاده ديگر ايران با جواهري متعلق به الغ بيگ پسر شاهرخ به نزد جهانگير رفتند.
[52] در 1013هـ . زماني كه جهانگير سرگرم مشكلات داخلي بود، شاه عباس پس از محاصره قندهار آن را فتح كرد. جهانگير در نامه­اي به شاه عباس تعجب شديد خويش را در اين باره ابراز كرد.
[53] در 1033هـ . شاه عباس نامه­اي كه حاوي خبر تصرف بغداد بود به همراه هدايايي به نزد جهانگير فرستاد. شاه
[54] از سوي جهانگير با احترام پذيرفته شد.
[55] شاه جهان و ايران شاهزاده خرم معروف به شاه جهان، قبل از جلوس بر تخت سلطنت با شاه عباس رابطه­اي صميمي داشت و همواره مكاتباتي ميان ايشان رد و بدل مي­­شد.
[56] پس از درگذشت شاه عباس در جمادي الاولي
[57] 1038، شاه صفي به سلطنت رسيد.
[58] در ذي­الحجه 1040هـ . مير­بركه و مير­ظريف سفيران شاه جهان به حضور شاه صفي رسيدند.
[59] نخستين سفير شاه صفي، محمد علي بيگ كرگيراق در سال 1039هـ . به هند فرستاده شد.
[60] وي در 1043هـ . به ايران بازگشت.
 [61] دومين فرستاده شاه جهان به ايران، صفدر­خان بود. وي در سال 1046هـ . در كاشان به حضور شاه صفي رسيد و تا اصفهان او را همراهي كرد. وي در دربار ايران بسيار مورد احترام قرار گرفت.
[62] در زماني كه هنوز صفدر خان ايران را ترك نكرده بود نزاعي ميان وي و سفراي فرنگ رخ داد كه چند نفري در اين كشمكش به قتل رسيدند و اسباب و لوازم اروپاييان به دست هنديان غارت شد. سرانجام نزاع با دخالت امير قاسم بيگ، نائب داروغه اصفهان، به پايان رسيد و چند روز بعد براي دلجويي از صفدرخان چند رأس اسب به وي هديه شد.
[63] در اين سال شاه جهان توانست با استفاده از ضعف ايران پس از مرگ شاه عباس و قتل اميران شايسته ايراني به دست شاه­صفي به آرزوي اجدادش در مورد بازپس­گيري قندهار جامه عمل پوشاند. علي مردان­خان حاكم قندهار كه مغضوب شاه­­صفي شده بود، براي نجات از مرگ، قندهار را در بيست و يكم شوال 1047 تسليم نيروهاي شاه جهان كرد و خود به هند رفت. شاه جهان هم سعيد­خان كابلي را به حكومت قندهار برگزيد.
[64] شاه­صفي به سبب حمله عثماني­ها به مرزهاي غربي و از دست­دادن بغداد نتوانست به سرعت براي بازپس­گيري قندهار اقدام كند و زماني كه آماده حمله به قندهار مي­شد در دوازده صفر 1052 در كاشان درگذشت.
[65] پس از شاه صفي فرزند دوازده ساله­اش عباس دوم به سلطنت رسيد. كمي سن شاه و جنگ قدرت در دربار ايران سبب شد تا پس گرفتن قندهار سال­ها متوقف بماند. جان نثارخان اولين سفيري بود كه شاه جهان به نزد شاه عباس دوم فرستاد و در بازگشت اوتارخان او را تا هند همراهي كرد.
[66] در فاصله اين سال­ها شاه جهان به دنبال گسترش قلمرو خويش به ماوراءالنهر لشكر كشيد و بلخ را تصرف كرد. نادر محمدخان ازبك براي دريافت كمك براي مقابله با حملات هند به ايران آمد.
[67] سرانجام شاه عباس دوم توانست بر مشكلات داخلي غلبه كند، قدرت مطلقه را در دست گيرد و تلاش براي بازپس­گيري قندهار را آغاز نمايد. در سال 1058هـ . شاه عباس دوم از اصفهان به جانب خراسان حركت كرد
[68] و شاهقلي بيگ ولد مقصود بيگ را به دربار شاه جهان فرستاد و از وي خواست تا قندهار را پس دهد.
[69] ايرانيان در ذي­الحجه 1058 قندهار را محاصره كردند.
[70] با رسيدن نيروهاي قزلباش، شهر زمين داور بلافاصله تسليم شد و در صفر 1059 دولت خان حاكم قندهار در مدتي كمتر از دو ماه قلعه را تسليم كرد.[71] شاه عباس به تمامي اهالي قندهار كه خواهان رفتن به هند بودند، اجازه مهاجرت داد.[72] پس از فتح قندهار، شاهوردي بيگ سفير شاه عباس دوم با نامه­اي حاوي خبر فتح و ابراز اميدواري كه اين موضوع در روابط دوستانه تأثيري نداشته باشد به دربار شاه­جهان فرستاده شد.
[73] در جمادي­الاولي 1059 اورنگ زيب، سعدالله خان وزير و عده­اي از امراي هند حمله­اي ناموفق را براي بازپس­گيري قندهار تدارك ديدند.
[74] در سال هاي 1062 و 1063هـ . نيز دو لشكر به فرماندهي داراشكوه و اورنگ زيب براي تصرف قندهار اعزام شدند كه آنها هم نتيجه­اي به دست نياوردند.
[75] از اين زمان تا خلع شاه جهان از حكومت، روابط دو كشور با سردي ادامه يافت و از فرستادن سفير خودداري كردند. اورنگ زيب و ايران زماني كه شاه جهان در بستر بيماري افتاد، جنگ قدرت ميان فرزندانش اوج گرفت. از ميان مدعيان سلطنت شاهزاده مرادبخش حاكم گجرات با شاه عباس دوم رابطه­اي دوستانه برقرار كرد. وي در بندر سورت تاجگذاري كرد و به نام ائمه اطهار سكه ضرب نمود و حكيم كاظماء قمي را به سفارت نزد شاه عباس دوم فرستاد.
[76] فرزند ديگر شاه جهان اورنگ زيب پس از اتحاد با مرادبخش بر داراشكوه برادر ديگرش غلبه كرد و سپس مرادبخش را دستگير و زنداني نمود.
[77] داراشكوه مانند اجدادش مي­خواست به ايران بگريزد اما اقوام و يارانش او را از اين كار بازداشتند. سرانجام خان افغان حاكم زمين داور او را دستگير كرد و تحويل اورنگ زيب داد
[78] شاه عباس دوم پس از جلوس اورنگ زيب بر تخت سلطنت، بوداق سلطان چوله را با هداياي فراوان به نزد اورنگ زيب فرستاد.
[79] در بيشتر دوران حكومت اورنگ زيب كه سني متعصبي بود روابط هند با دربار ايران خصمانه بود. او پس از مرگ شاه عباس دوم به قطع روابط با ايران ادامه داد. سفيري نزد شاه سليمان و شاه سلطان حسين اعزام نكرد و از به رسميت شناختن سلطنت ايشان خودداري نمود. روابط فرهنگي فرهنگ مجموعه پيچيده­اي شامل معارف، معتقدات، هنرها، صنايع، فنون، اخلاق، قوانين، سنن و تمامي عادات و رفتار و ضوابطي است كه فرد به عنوان عضو جامعه خود فرا مي­گيرد و در برابر آن جامعه وظايف و تعهداتي را بر عهده دارد.
[80] در تعريفي ديگر فرهنگ، مجموع رفتارها و اعمال موجود در يك جامعه است كه اعضا و افراد آن با ضوابطي مشترك تمامي آن را به كودكان خود و قسمتي از آن را به مهاجراني كه به عضويت جامعه در مي­آيند، منتقل مي­سازند.
[81] هند و ايران با تمدني كهن و سابقه ديرين فرهنگي از دوران باستان تا زمان گوركانيان هند و صفويان به اشكال گوناگون با يكديگر در تماس بوده­اند. ريشه­هاي مشترك و تماس­هاي متقابل باعث تبادل فرهنگي ميان دو ملت شده است. با ايجاد امپراتوري قدرتمند گوركانيان، روابط ايرانيان و هند وارد مرحله جديدي شد. سردمداران دو كشور كه بسيار به يكديگر نزديك شده بودند به همكاري پرداخته و اين ارتباط تا اعماق زندگي مردم نفوذ كرد. مهم­ترين مظاهر نفوذ فرهنگي را مي­توان در گسترش زبان و ادبيات فارسي درهند و هنر هندو - ايراني مانند نقاشي و معماري ديد. زبان و ادبيات فارسي مهم­ترين نشانه ميزان تأثيرپذيري دو فرهنگ از يكديگر زبان است. قبل از به قدرت رسيدن گوركانيان، زبان فارسي به سبب مراودات بين دو ملت در هند رواج داشت و بسياري از واژه­هاي فارسي توسط زبان هندي وام­گيري شده بود. تسلط گوركانيان بر هند به انتقال سريع لغات از زبان فارسي به هندي كمك بسياري كرد. زبان فارسي نه تنها مورد توجه مسلمانان هند بود بلكه هندوها نيز به سرعت آن را فرا گرفته و با آن ارتباط برقرار ساختند. در نتيجه ارتباط فرهنگي بين هندوها و زبان فارسي، تحولي عميق در فرهنگ هندي به ويژه در زمينه شعر، واژه­شناسي، تذكره نويسي، تاريخ نگاري، روزنامه نگاري، هندي­شناسي و ترجمه متون پديد آمد.
[82] زبان­هاي هندي مانند اردوهندي، بنگالي، سندي، كشميري، پشتو هندي، دكني، گجراتي، دكني، سراهتي، بهاري، تاميل، كناري و مالايالم از زبان فارسي بهره بسياري برده اند.
[83] از شعراي هندي فارسي زبان مي­توان ميرزامنو هرتوسني كريشناواسي و چندربهان برهمن را نام برد.
[84] ملك­الشعراي بهار درباره سبك زبان فارسي گسترش يافته در هند در دوران تيموريان مي نويسد:" سبك نثر فارسي در هند حالت مصنوع و منشيانه پيدا كرده كه در آن بازي با كلمات و عبارت­پردازي و گزافه­گويي رواج كامل داشت."
[85] فشارهاي سياسي و اقتصادي در زمان صفويان، به صورت نيرويي دافع، عامل مهاجرت شاعران از ايران بود. در اين زمان براي ناراضيان از حكومت صفوي دو سرزمين پيش رو بود: يكي امپراتور عثماني و ديگري هند.در امپراتوري عثماني كشاكش بين شيعه و سني، شرايط نامناسبي را فراهم آورده بود، بنابراين بيشتر ناراضيان راهي هند شدند.
[86] براون يكي از عوامل رفتن شاعران ايراني به هند را چنين بيان مي كند:" شاهان صفوي به ويژه شاه طهماسب و شاه عباس بزرگ دوست داشتند شاعران مديحه سرا به جاي مداحي آنان به مدح امامان بپردازند. در دربار شاهان بزرگ مغول بيشتر از بارگاه امامان منافع مادي كسب مي­كردند".
[87] يكي ديگر از عوامل مهم در مهاجرت دانشمندان و شعراي ايران به هند، وجود وزراي بزرگ وسرداران ايراني در دربار گوركانيان بود كه اين امر كمك زيادي به مهاجران براي راه يافتن به طبقات بالاي هند مي­كرد. مشهورترين اين بزرگان ايراني عبارتند از: "نواب­بيرام خان پسر سيف­خان و پدر عبدالرحيم خان خانان، ميرزا حسن­الله پسر خواجه ابوالحسن مشهور به نواب ظفر خان احسن و حاج محمد قدسي".
[88] سلاطين گوركاني هند به شعر و ادب فارسي علاقه داشتند و آن را ترويج مي­كردند. زماني كه بابرشاه از كابل به دهلي تاخت و هندوستان شمالي را تصرف كرد، شعرا و ادباي فارسي مانند آتشي قندهاري
[89] همراه او به هندوستان آمدند. همچنين خواند مير، مورخ بزرگ ايراني، به دربار بابر پيوست.
[90] از بابر اشعاري به فارسي بر جاي مانده است. اقامت همايون در دربار شاه طهماسب سبب توجه بيشتر گوركانيان به فرهنگ و ادب فارسي شد. با جلوس همايون بر تخت سلطنت عده زيادي از هنرمندان و فضلايي كه در دربار صفوي با وي آشنا شده بودند به هند دعوت شدند. ادبيات فارسي در هند در دوران اكبر جهانگير و شاه جهان به اوج خود رسيد. دربار اكبرشاه محل تجمع شعرا و نويسندگان عصر شد. حمايت وي از ايشان باعث شد تا شعرا و نويسندگاني از ايران به دربارش روي آوردند. مشهورترين شاعران ايراني دربار اكبر عبارتند از: "عرفي شيرازي، غزالي مشهدي، نظير نيشابوري، ملك قمي، بابا طالب اصفهاني".
[91] علاوه بر شعرا و نويسندگان ايران و آسياي مركزي، فارسي سرايان و نويسندگان هندوستاني مانند فيضي و ابوالفضل در دربار اكبر حضور داشتند و به علت استادي كامل و مهارت تامه در شعر و ادب فارسي مورد احترام و تشويق سرايندگان و دانشمندان ايران بودند.
[92] اكبرشاه به شاهنامه و گلستان و بوستان و مثنوي بسيار علاقه­مند بود و بنابر دستور او دو حماسه ملي هند رامايانا و مهابهاراتا زير نظر عبدالقادر به فارسي ترجمه شدند و بابرنامه را كه به زبان تركي بود خان خانان فرزند بيرام خان به فارسي در آورد.
[93] اكبر نخستين پادشاهي است كه به رسم و تقليد سلاطين ايران منصب خاصي به نام ملك­الشعرا در دربار خود برقرار ساخت؛ ابتدا غزالي مشهدي به اين مقام و مرتبت نايل گشت و سپس اين منصب را به شاعري هندي يعني ابوالفيض ناگوري متخلص به فيضي عطا نمود.
[94] در دوران امپراتوري اكبر به فرمان راجه تادرمال در سراسر شبه قاره زبان فارسي جانشين زبان هندي شد و قرار گرديد همه دفاتر حساب­ها به جاي زبان هندي به زبان فارسي نوشته شود.
[95] در دوره سلطنت جهانگير نفوذ خانواده نور جهان و ملاحظه خود او از شاه عباس اول موجب شد كه تمامي ايراني­هايي كه صاحب كمالات حقيقي بودند، مورد استقبال قرار گيرند.
[96] طالب آملي ملك­الشعراي دربار جهانگير شاه بود. جهانگير كه خود داراي ذوق ادبي بود و شعر مي­سرود در خاطراتش حكايات فراواني از مجالست خود با شعراي ايراني نقل مي­كند كه از ميان ايشان نظيري نيشابوري مورد توجه ويژه بود. شعراي ايراني دربار شاه جهان عبارتند از:"حكيم ركن­الدين مسيح كاشاني، قدسي مشهدي، كليم كاشاني، ميرمهدي تهراني، سعيداي گيلاني زرگرباشي، صائب تبريزي، ملاشاه بدخشي".
[97] در عصر اورنگ زيب به سبب سخت­گيري او هيچ حمايتي رسمي از شعرا به عمل نيامد و شعر فارسي رو به انحطاط نهاد. با اين وصف، ميرزا عبدالقادر بيدل ( متوفاي­1344- 1731) چالشگرترين شاعر هندي – ايراني نژاد است.
[98] نقاشي در دوره حكومت گوركانيان بر هند تأثير هنر نقاشي ايراني بر هندي بيش از همه آشكار و ردپاي مهاجران ايراني به روشني نمايان است. ديوارنگاري و نقاشي مينياتور كه در دوران صفويه در ايران به حد شكوفايي رسيده بود به وسيله شاگردان كمال­الدين بهزاد به ديار هند برده شد . همايون هنگامي كه در ايران بود، خود شيوه نقاشي مينياتور را فرا گرفت و چون به كشورش بازگشت، شماري از شاگردان بهزاد از جمله عبدالصمد شيرازي و مير سيد علي تبريزي را با خود همراه كرد.
[99] نقاشي مغولي در هند، تداوم و انتقال شيوه­هاي كمال يافته تيموريان و مكاتب اوليه صفويان بود. اين نقاشي هيچ­گونه پيوندي نه با گذشته داشت و نه با شيوه نقاشي هندي كه پيش تر از اين فراموش شده بود. و اجانتا نمونه­اي از آن به حساب مي آمد كه تخته شستي آن ايراني بود. رنگ­هايي كه به كار مي­رفت از ايران آمده بود. دورنماي آن هم كاملاً ايراني مي نمود.
[100] تأثير مكتب نقاشي ايراني، امري گذرا و مقطعي نبود، زيرا هنرمندان هندي چندي زير دست نقاشان ايراني پرورش يافته و در دربار تيموريان كار مي­كردند؛ از جمله اينها نام اشخاصي از قبيل بشنواس، دولت وداس وانت برده مي­شود. در كتاب آئين اكبري نام تعدادي نقاش هندي ثبت شده كه دست پروردگان عبدالصمد و ميرسيدعلي بوده­اند.[101] معماري هنر معماري در هند با بهره­گيري از معماري ايراني اسلامي متحول شد. تأثير معماران ايراني در پديد آمدن اين هنر به خوبي مشاهده مي­شود. همايون­شاه معماري ايراني را پذيرفت. آرامگاه وي به دست معماري ايراني به نام ميرزاميرك غياث ساخته شده و نمادهاي معماري ايراني در آن به كار گرفته شده است. معماري ايراني در عصر جانشينان همايون به اوج رسيد. ماندگارترين نمونه­هاي سبك معماري هندوايراني عبارتند از: آرمگاه اعتمادالدوله در آگره، مسجد پادشاهي لاهور در عصر جهانگير، عمارت تاج محل در شهر آگره (مدفن ممتازمحل همسر شاه جهان). امپراتوران مغولي هند هنر تيموري تركستان و سبك صفوي ايران را كه از آن مشتق بود رواج دادند، ليكن آنها هم بعدها مانند فاتحان سابق مجبور شدند معماران، بنايان و نقاشان محلي را به كار گيرند.
[102] معماران محلي بنا بر ذوق و سليقه خويش از معماري بومي بهره گرفتند و از تلفيق هر دو سبك، سبك هندو – ايراني پديد آمد. شكل­هاي هلالي و ساختمان­هاي طاق­دار، ديوارهاي ساده و صاف و ستون­هاي باريك صيقلي شده با تارهاي وسيع و طاق نماهاي خيره كننده نشانه­هايي از سبك معماري ايراني است. در بسياري از بناها كه هنوز هم پابرجاست، آميزه­اي از معماري ايراني و هندي به چشم مي­خورد. عناصري كه در بالا ذكر شد نشانه­هايي از تأثير هنر معماري ايراني است ولي طرح بناها و سايه روشن­ها و به كار­بردن مصالح و مواد ساختماني از قبيل ماسه سنگ، سنگ­هاي قرمز و خاكستري و مرمرهاي سفيد و سياه كه خاص هند است از سبك معماري بومي مايه مي­گيرند و اين دو با شگفتي بسيار با يكديگر تلفيق و هماهنگ شده اند.
[103] مهاراجه­هاي هندو هم در تختگاه­هاي خويش از دهلي تقليد كردند و در اطراف بلاد به تبعيت از سلاطين مسلمان قصور و بساتين و قلاع و معابد رفيعه بنا كردند. اين سبك معماري در سراسر هند از پنجاب تا بنگال و از كشمير تا دكن معمول و متداول گرديد و در جنوب هندوستان نيز در پرتو سلاطين مسلمان رواجي بسيار گرفت.
[104] مهاجران معمار يا غير معماري كه از هند به ايران بازگشتند و هنرمندان هندي كه احتمالاً به ايران كوچ كردند، در فرهنگ معماري ايران ردپاهايي از خود باقي گذاشتند؛ براي نمونه ساباط (طاق­هايي است كه در برخي از كوچه­هاي قديمي ايران ديده مي­شود) با نام محلي سوات، نمونه­اي از معماري مخصوص هند مي­باشد كه در ايران به كار گرفته شده است.
[105] روابط اقتصادي با وجود نقش مؤثر ايرانيان در امور سياسي و فرهنگي امپراتوري گوركانيان هنديان نيز در امور اقتصادي پايتخت و بنادر ايران موقعيت مستحكمي كسب كردند. ايرانيان در هند در رأس ديوان ها و امور مالي قرار داشتند و تجار زيادي از ايران به هند مي­رفتند، اما نتوانستند تأثير ژرفي بر روابط اقتصادي باقي گذارند بلكه اين تجار هندي بودند كه به گسترش روابط اقتصادي ميان صفويان و گوركانيان كمك كردند. هنديان شايد پس از ارامنه مهم­ترين جامعه خارجي ايران بودند. به قول شاردن، شاه عباس اول مهاجرت آنان را به ايران تأييد نكرد اما آنها با تقديم هداياي متنابهي به شاه­صفي، جانشين شاه عباس، او را تطميع نمودند. با وجود اين، دلاواله و توماس هربرت در مسافرت خود به ايران در دوره شاه­ عباس اول، تجار هندي را ديده­اند كه در اصفهان و بندر­عباس (گمبرون) تجارت خوبي را برقرار ساخته بودند.
[106]
 تجار هندي در اصفهان مكان­هاي تجاري مخصوصي را داشتند. از جمله كاروانسراي مولتانيان كه مخصوص تجار مولتان بود.
[107] تجار هندي محصولات متنوعي را از ايران صادر مي­كردند. تاورنيه برخي از آنها را چنين توصيف مي­كند: "چرم ساغري و تيماجي كه در ايران مي­سازند يكي از بزرگترين تجارت هنديان را تشكيل مي­دهدكه قسمت اعظم آن را به هند و ژاپن و مقدار عمده­اي نيز به روسيه و لهستان حمل مي كنند."
[108] روناس ريشه معروفي كه تقريباً به تمامي از ايران به هند حمل مي شود.
[109] در هند تجارت بزرگي از همه ميوه هاي ايران صورت مي­گيرد و ميوه را با سركه در داخل بطري­هاي شيشه­اي مي­ريزند و انواع گلاب­ها را به آن اضافه مي­كنند.
[110] پسته، بادام، كشمش، آلو بخارا، اسب و قاطر از صادرات ايران به هند بود.
[111] تاورنيه توليد شراب شيراز را 154688 گالن سلطنتي و 4125 بشكه 300 پيتي ( 200025 ) برآورد كرده كه يك چهارم آن به هند صادر مي­شد.
[112] تنباكو و توتون در بيشتر نقاط به دست مي­آمد و به قول شاردن مهم­ترين نوع و قسمت اعظم توتون مصرفي هند از ايران صادر مي­شد.
[113] منسوجات و ادويه ايران بازارهاي هند را به خود اختصاص داده بودند.
[114] از محصولات ديگري كه به هندوستان صادر مي­شد انقوزه بود كه هندي­ها به عنوان ادويه از آن استفاده مي­كردند. همچنين خاك هرمز به هندوستان حمل مي­شد و عايدات اين خاك براي تاجر صددرصد بوده، سنگ هاي مرمر هرمز را در كشتي­هاي خاصي حمل كرده به خارج مي­برند.
[115] يكي از مهم­ترين دلايل علاقه­مندي هنديان به تجارت در ايران امنيت و آباداني جاده­ها، مناسب­بودن كاروانسراها و حمايت شاهان صفوي از تجار بود. درباره خصوصيت جاده­ها و كاروانسراهاي دوره صفوي در منابع و سفرنامه­هاي اين دوره به تفصيل سخن گفته­اند. شاهان صفوي خواهان گسترش تجارت و شكوفايي اقتصادي بودند. ايشان براي رفاه­حال بازرگانان تلاش مي­كردند و مانع ظلم و تعدي عمال حكومت بديشان مي­شدند؛ براي نمونه در زمان شاه عباس دوم اختلافي ميان هندي­ها و محمد صالح فرزند حكيم سيفاء كاشي ضابط وجوه عشور بندرعباس پيش مي­آيد كه شاه با علما مشورت كرده به نفع هندي­ها رأي داد.
[116] در دوره صفويه تجارت به شكل گسترده­اي ميان ايران و هند از مسير دريا و خشكي جريان داشت. تاورنيه درباره مسير كاروان­هاي تجاري هند مي­نويسد: راه هند از سوي ايالت قندهار راهي قديمي است و قبل از آن كه پرتغاليان به هرمز بيايند و كشتيراني از ايران به هند توسط كشتي­هاي فرنگي كه همه ساله به بندرعباس مي­آيند برقرار شود خيلي بيشتر از امروز در آن رفت­و­آمد مي­شد. پيش از اين زمان در خليج فارس فقط تعدادي قايق بد و ناجور وجود داشت كه براي حمل همه كالاهايي كه در هند بود و از آن خارج مي­شد كفايت نمي­كرد، اما با وجود اين كه سفر با كشتي از بندرعباس به هند بسيار راحت­تر و هزينه­اش كمتر است هنوز بازرگاناني هستند كه راه زمين را در پيش مي­گيرند.
[117] نتيجه صفويان و گوركانيان هند در بيشتر دوران اقتدارشان روابطي دوستانه و صلح آميز داشتند و تنها اختلاف دو دولت بر سر مسئله قندهار بود. اين شهر كه در موقعيتي استراتژيك قرار داشت و در مسير راه­هاي تجاري بود، در اين دوران گاهي در اختيار صفويان و زماني تحت سلطه گوركانيان هند بود. حكومت­هاي ايران و هند در دوران اقتدارشان براي تسلط يافتن بر ماوراءالنهر درصدد تصرف قندهار بودند. با اين وجود مسئله قندهار هرگز تبديل به بحراني جدي ميان دو دولت نشد و هر دولتي كه آن را تصرف مي­كرد سعي در حفظ روابط دوستانه با دولت ديگر داشت. گوركانيان هند كه با كمك صفويان به قدرت رسيده بودند، خود را مديون اين دولت دانسته و در نزديكي به ايران مي­كوشيدند. ايشان براي آداب و رسوم­ ايرانيان و زبان فارسي اهميت فراواني قائل بودند. دربار گوركانيان هند همواره جايگاه هنرمندان ايراني بود كه براي رسيدن به زندگي بهتر جلاي وطن مي­كردند. همكاري هنرمندان ايراني با هنرمندان هندي موجب پديد آمدن فرهنگ هندي - ايراني شد. ايرانيان مشاغل مهم حكومتي هند را هم در دست گرفتند و به اداره امور امپراتوري گوركانيان هند پرداختند. در ميان وزرا و امراي مشهور هند نام بسياري از ايرانيان ديده مي­شود كه باعث تحولات مهمي در هندوستان شدند. هر چند ايرانيان در روابط فرهنگي و سياسي ميان دو دولت تأثير­گذار بودند، در مقابل، تجار هندي در روابط اقتصادي نقش اصلي را ايفا كردند.

پي­نوشت:

* كارشناس ارشد تاريخ اسلام دانشگاه باقرالعلوم عليه­السلام قم 1 . محمد يوسف واله اصفهاني، خلد برين ( ايران در روزگار صفويان)، به كوشش مير هاشم محدث (تهران، بنياد موقوفات دكتر محمود افشار، 1372)، ص44-45. 2 . حسن بيگ روملو، احسن التواريخ، تصحيح عبدالحسين نوايي (تهران، بابك،1375) ص 161؛ احمدبن شرف الدين حسين الحسيني القمي، خلاصه التواريخ، تصحيح احسان اشراقي ( تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1363) ج 1، ص 112. 3 . اسكندر بيگ تركمان، تاريخ عالم آراي عباسي ، زير نظر ايرج افشار، چاپ سوم (تهران، اميركبير، 1382)، ج1، ص 39. 4 . روملو، پيشين، ص 166؛ الحسيني القمي، پيشين، ص 118؛ واله اصفهاني، پيشين، ص209. 5 . همان. 6. روملو، پيشين، ص167؛ الحسيني القمي، پيشين، واله اصفهاني، پيشين. 7 . الحسيني القمي، پيشين؛ اسكندر بيگ تركمان، پيشين، ص40؛ واله اصفهاني، پيشين. 8 . الحسيني القمي، پيشين، واله اصفهاني، پيشين، ص210. 9 . همان. 10 . الحسيني القمي، پيشين. 11 . روملو، پيشين، ص 168، 169، 170؛ الحسيني القمي، پيشين، ص 119، 120؛ واله اصفهاني ، پيشين، ص 213،212،211. 12 . الحسيني­القمي، پيشين، ص 120؛ واله اصفهاني، پيشين، ص 213. 13 . روملو، پيشين، ص 171؛ الحسيني القمي، پيشين، ص120؛ اسكندر بيگ تركمان، پيشين. 14 . اسكندر بيگ تركمان، پيشين. 15 . الحسيني القمي، پيشين،ص123؛ اسكندر بيگ تركمان، پيشين؛ واله اصفهاني، پيشين، ص 217، 218، 219، 220 . 16 . روملو، پيشين، ص 121؛ الحسيني­القمي، پيشين، ص 217. 17 . روملو، پيشين، ص 216؛ الحسيني­القمي، پيشين، ص 139. 18 . روملو، پيشين، ص 217. 19 . الحسيني­القمي، پيشين، ص 147. 20 . روملو، پيشين، ص237؛ الحسيني القمي ، پيشين، ص 153؛ سيد عبدالحسين حسيني خاتون آبادي، وقايع السنين و الاعوام، تصحيح محمد باقر بهبودي (بي­جا، كتابفروشي الاسلاميه، 1352) ص 455. 21 . روملو، پيشين، ص 255. 22 . همان، ص 314. 23 . ث. ف دولافوز، تاريخ هند، سيد ­محمد­تقي فخر­داعي گيلاني، چاپ اول (تهران، چاپخانه مجلس، 1316). ص 120. 24 . رياض الاسلام، تاريخ روابط ايران و هند ( در دوره صفويه و افشاريه )، ترجمه محمد باقر آرام و عباسقلي غفاري فرد، چاپ اول ( تهران، امير كبير، 1373) ص 53. 25 . روملو، پيشين، ص 398؛ الحسيني القمي، پيشين، ص 302. 26 . بايزيد بيات، تذكره همايون و اكبر ( تهران، اساطير، 1382)، ص 8. 27 . الحسيني­القمي، پيشين، ص 303. 28 . بايزيد بيات، پيشين، ص 11. 29 . الحسيني­القمي، پيشين، ص 306. 30 . شيخ ابوالفضل مبارك، اكبر نامه، به كوشش غلامرضا طباطبايي مجد، چاپ دوم (تهران، موسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي، 1372) ص 307، 308، 309، 400. 31 . شيخ ابوالفضل مبارك، پيشين، ص 325؛ اسكندر بيگ تركمان، پيشين، ص 98، 100،99. 32 . روملو، پيشين، ص 401؛ الحسيني القمي، پيشين، ص 309. 33 . روملو، پيشين، ص 403؛ الحسيني القمي، پيشين، ص 310. 34 . اسكندر بيگ تركمان، پيشين، ص 100. 35 . روملو، پيشين، ص 502؛ الحسيني القمي، پيشين، ص 378. 36 . روملو، پيشين، ص 508. 37 . الحسيني القمي، پيشين، ص 397. 38 . همان، ص 592. 39 . روملو، پيشين، ص 559. 40 . اسكندر بيگ تركمان، پيشين، ج 2، ص 430. 41 . همان، ص 476 تا 478. 42 . اسكندر بيگ تركمان، پيشين، ص 528، 529؛ حسيني استر آبادي، تاريخ سلطاني (از شيخ صفي تا شاه صفي) چاپ دوم (تهران، علمي فرهنگي، 1366) ص164. 43 . اسكندر بيگ تركمان، پيشين. 44 . همان، ص 553، 554. 45 . همان، ص 587. 46 . اسكندر بيگ تركمان، پيشين، ص 647؛ استر آبادي، پيشين، ص 178. 47 . همان. 48 . همان، ص 782. 49 . همان ، ج 3، ص 939. 50 . همان ، ص950، 951؛ استر آبادي، پيشين، ص 216. 51 . نورالدين محمد جهانگير، جهانگير نامه ( توزك جهانگيري)، به كوشش محمد هاشم. ( بي­جا، بنياد فرهنگ ايران، 1359) ص 364. 52 . همان، ص 369. 53 . همان، ص 399، 400، 401. 54 . اسكندر بيگ تركمان، پيشين، ج 3، ص 1012؛ استر آبادي، پيشين، ص225. 55 . نورالدين محمد جهانگير، پيشين، ص 481. 56 . در سال 1033 شاهزاده خرم از پدرش به شاه عباس شكايت مي­كند.(اسكندر بيگ تركمان، پيشين، ص 1016). 57 . اسكندر بيگ تركمان، پيشين، ص 1077؛ محمد معصوم­بن خواجگي اصفهاني، خلاصه السير، چاپ اول ( تهران، علمي فرهنگي، 1368) ص 34. 58 . همان، ص 1078؛ همان، ص 37. 59 . محمد معصوم، پيشين، ص 115. 60 . همان، ص 64. 61 . همان، ص 171. 62 . محمد معصوم، پيشين، ص 250؛ استر آبادي ، پيشين ، ص 256. 63 . محمد معصوم ، پيشين، ص 251. 64 . همان، ص 254. 65 . همان، ص 299. 66 . همان، ص 84، 85، 86، 87. 67 . وحيد قزويني ، محمد طاهر، عباسنامه، تصحيح ابراهيم دهگان ( اراك، كتابفروشي داودي، 1329 ) ص 73، 74، 75. 68 . همان، ص 94. 69 . همان، ص 98، 99، 100، 101، 102. 70 . همان، ص 114، 115، 116. 71 . همان، ص 122. 72 . همان، ص 123. 73 . همان، ص 127،126،125. 74 . همان، ص 133، 134، 135. 75 . همان، ص 151. 76 . همان، ص 230. 77 . همان، ص 231، 232. 78 . همان، ص 252. 79 . همان، ص 290. 80 . مينو سليمي، روابط فرهنگي ايران و هند، چاپ اول ( تهران، موسسه چاپ و انتشارات وزارت امور خارجه، 1377) مقدمه، ص 11. 81 . محمود روح الاميني، زمينه فرهنگ شناسي، چاپ اول (بي­جا، عطار، 1365) ص 18. 82 . مينو سليمي، پيشين، ص 108. 83 . مجيد يكتايي، نفوذ فرهنگ و تمدن اسلامي در سرزمين هند و پاكستان (تهران، اقبال، 1353) ص 164. 84 . علي اصغر حكمت، سرزمين هند ( تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1337) ص 91. 85 . محمد­تقي بهار، سبك شناسي ( تهران، اميركبير، 1357) ج 3، ص 256. 86 . فرهنگ ارشاد، مهاجرت تاريخي ايرانيان به هند، چاپ اول ( بي­جا، موسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي، 1365) ص 209. 87 . ادوارد براون، تاريخ ادبيات ايران؛ از صفويه تا عصر حاضر، ترجمه بهرام مقدادي، چاپ اول ( تهران، مرواريد، 1369) ص 42. 88 . علي­اصغر شهابي، روابط ادبي ايران وهند ( تهران، چاپخانه و كتابفروشي مركزي، 1316) ص 80. 89 . علي اصغر حكمت، پيشين، ص 11. 90 . غياث­الدين­بن همام خواند مير، تاريخ حبيب السير ( تهران، كتابفروشي خيام، 1362) مقدمه، ص 9. 91 . نورالدين محمد جهانگير، پيشين، مقدمه، ص 31. .92 همان. .93 ع . وحيد مازندراني، هند يا سرزمين اشراق ( بي­جا، چاپخانه فردوسي، بي­تا) ص 58. 94 . علي­اصغر حكمت، پيشين، ص 89. 95 . فرهنگ ارشاد، پيشين، ص 256. 96 . رياض­الاسلام، پيشين، ص 253. 97 . نورالدين محمد جهانگير، پيشين، ص 32. 98 . مينو سليمي، پيشين، ص 135، 134. 99 . فرهنگ ارشاد، پيشين، ص 276، 275. 100. عزيز احمد، تاريخ تفكر اسلامي در هند، ترجمه نقي لطفي و محمد جعفر ياحقي، چاپ اول ( تهران، انتشارات كيهان، 1366) ص 191، 192. 101 . فرهنگ ارشاد، پيشين، ص 276. 102 . مادلين هالايد؛ هرمان گوتس، هنر هندو ايراني – هندواسلامي، ترجمه يعقوب آژند، چاپ اول ( تهران، مولي، 1367) ص 276. 103 . فرهنگ ارشاد، پيشين، ص 273. 104 . علي اصغر حكمت، پيشين، ص 120. 105 . ر ك: فرهنگ ارشاد، پيشين، ص 274، 275. 106 . رياض الاسلام، پيشين، ص 257، 258. 107 . ژان شاردن، سياحتنامه شاردن، ترجمه محمد عباسي ( تهران، اميركبير، 1335) ج7، ص 132. 108 . ژان باتيست تاورنيه، سفرنامه تاورنيه، ترجمه حميد ارباب شيراني ( تهران، نيلوفر، 1383) ص 271 - 272 109 . همان. 110 . همان. 111 . ر ك: همان، ص 272، 271. 112 . تاريخ ايران دوره صفويان ( دانشگاه كمبريج )، ترجمه يعقوب آژند، چاپ اول (تهران، جامي، 1380) ص 271. 113 . محمد ابراهيم باستاني پاريزي، سياست و اقتصاد عصر صفوي ( تهران، صفي عليشاه، 1367) ص 128. 114 . تاريخ ايران در دوره صفويان ( كمبريج) ص 273. 115 . ر ك: محمد ابراهيم باستاني پاريزي، پيشين، ص 130. 116 . محمد طاهر وحيد قزويني، پيشين، ص 305، 306. 117 . تاورنيه، پيشين، ص 375. منابع - ارشاد، فرهنگ، مهاجرت تاريخي ايرانيان به هند، چاپ اول ( بي­جا، موسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي، 1365). - احمد، عزيز، تاريخ تفكر اسلامي در هند، ترجمه نقي لطفي و محمد جعفر ياحقي، چاپ اول، ( تهران، انتشارات كيهان، 1366). - رياض­الاسلام، تاريخ روابط ايران و هند ( در دوره صفويه و افشاريه)، ترجمه محمد باقر آرام و عباسقلي غفاري فرد، چاپ اول( تهران ، امير كبير، 1373). - الحسيني القمي، احمد­بن شرف­الدين حسين، خلاصه التواريخ، تصحيح احسان اشراقي ( تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1363). - باستاني پاريزي، محمد ابراهيم، سياست و اقتصاد عصر صفوي ( تهران، صفي عليشاه، 1367). - براون، ادوارد، تاريخ ادبيات ايران از صفويه تا عصر حاضر، ترجمه بهرام مقدادي، چاپ اول، ( تهران، مرواريد، 1369). - خواجگي اصفهاني، محمد معصوم، خلاصه السير، چاپ اول ( تهران ، علمي، 1368). - بهار، محمد تقي، سبك شناسي ( تهران، امير كبير، 1357). - بيات، بايزيد، تذكره همايون و اكبر ( تهران، اساطير، 1382). - تاريخ ايران دوره صفويان ( دانشگاه كمبريج)، ترجمه يعقوب آژند، چاپ اول ( تهران، جامي، 1380). - تاورنيه، ژان باتيست، سفرنامه تاورنيه ، ترجمه حميد اربابي شيراني ( تهران، نيلوفر، 1383). - تركمان، اسكندر بيگ، تاريخ عالم آراي عباسي، زير نظر ايرج افشار، چاپ سوم (تهران، امير كبير، 1382). - جهانگير، نور الدين محمد، جهانگير­نامه ( توزك جهانگيري)، به كوشش محمد هاشم (بنياد فرهنگ ايران، 1359). - حسيني استر­آبادي، تاريخ سلطاني ( از شيخ صفي تا شاه صفي )، چاپ دوم ( تهران ، علمي، 1366). - حسيني خاتون­آبادي، سيد عبدالحسين، وقايع السنين و الاعوام، تصحيح محمد باقر بهبودي ( بي­جا، كتابفروشي الاسلاميه، 1352). - حكمت، علي­اصغر، سرزمين هند ( تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1337). - خواند مير، غياث­الدين­بن همام، تاريخ حبيب السير ( تهران، كتابفروشي خيام ، 1362). - دولافوز، ث.ف، تاريخ هند، سيد محمد­تقي فخر­داعي گيلاني، چاپ اول ( تهران، چاپخانه مجلس، 1316). - روح­الاميني، محمود ، زمينه فرهنگ شناسي، چاپ اول ( بي­جا ، عطار، 1365). - روملو، حسن بيگ ، احسن التواريخ، تصحيح عبدالحسين نوايي ( تهران، بابك ، 1357). - سليمي، مينو، روابط فرهنگي ايران و هند ، چاپ اول ( تهران ، موسسه چاپ و انتشارات وزارت امور خارجه ، 1372). - شاردن، ژان، سياحتنامه شاردن، ترجمه محمد عباسي ( تهران، امير كبير،1335). - شهابي، علي اكبر، روابط ادبي ايران و هند ( تهران، چاپخانه و كتابفروشي مركزي،1316). - مازندراني، وحيد، هند يا سرزمين اشراق ( بي­جا، چاپخانه فردوسي، بي­تا). - مبارك، شيخ ابوالفضل، اكبر نامه، به كوشش غلامرضا طباطبايي مجد، چاپ دوم (تهران، موسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي، 1372). - واله اصفهاني، محمد يوسف، خلد برين ( ايران در روزگار صفويان)، به كوشش مير هاشم محدث (تهران، بنياد موقوفات دكتر محمود افشار،1372). وحيد قزويني، محمد طاهر، عباسنامه، تصحيح ابرهيم دهگان ( اراك، كتابفروشي داودي،1329). - هالايد، مالدين؛ گوتس، هرمان؛ هنر هند و ايراني- هند و اسلامي،ترجمه يعقوب آژند، چاپ اول ( تهران، مولي،1376). - يكتائي، مجيد، نفوذ فرهنگ و تمدن اسل


با سپاس از علی عجمی آذرآبادگانی(گردآورنده)

۱۳۹۰ مرداد ۱۴, جمعه

جواد هیئت یکی از دشمنان ایرانزمین را بهتر بشناسیم

دکتر جواد هیئت 85 ساله (دکتر در طب)، فرزند علی هیئت، رئیس سابق دیوان کشور شاهنشاهی، در سال ۱۳۰۴ در تبریز به دنیا آمد و تحصیلات ابتدایی و متوسطه و دوسال اول رشته پزشکی را در ایران گذراند اما ناگهان به استانبول رفت و پس از اخذ دکترای پزشکی، دوره تخصصی جراحی را در استانبول و پاریس به پایان رساند و در سال ۱۳۳۱ به ایران بازگشت .
علی هیئت (پدر جواد هیئت) تا سال 1335 یعنی تا سن 72 سالگی  در دستگاه  حکومت پهلوی بود و در همین سال به علت ناتوانی جسمی و بیماری بازنشسته شد و در سال 1344 درگذشت . شاید علی هیئت تنها کارمند دستگاه شاهنشاهی بود که تا سن 72 سالگی در خدمت حکومت بود ولی هیچکس فکرش را نمیکرد که حکوت مار درآستین پرورانده.

جواد هیئت (پزشک) یکی از چهره‌های شناخته شده و در عین حال مرموز سیاسی است. او مدتی است که رحل اقامت در باکو افکنده و اقداماتی علیه ملت ایران بخصوص مردم آذربایجان ایران انجام می‌دهد. از جملة‌ اقدامات وی علیه مردم آذربایجان، حمایت از بیگانه‌گرایانی است که در جهت تضعیف وحدت‌ ملی و ایجاد ذهنیت قومی در میان مردم ایران و برای ایجاد تفرقه و اغتشاش و ویرانگری در آذربایجان و تهران فعال هستند. جواد هیئت ارتباط نزدیکی با خاندان حاکم بر ایران شمالی (شیخ نشین علی ‌اف‌ ها) دارد. وی از حمایت حیدرعلی‌اف (دیکتاتور سابق و مأمور ارشد ک . گ . ب) برخوردار بود، به نحوی که تصویر جواد هیئت درکتابهای درسی رژیم باکو نیز درج شده است.

جواد هیئت که اکنون مراحل پایانی روزگار خود را در باکو و در ویلای اهدایی حاکمیت ضدازادی علی‌اف‌ها سپری می‌کند، چهرة ویژه‌ای است.

وی در زمان حکومت محمدرضا پهلوی در ایران، یکی از چهره‌های مورد اعتماد رژیم و رییس بیمارستان شهربانی در تهران بوده است. بیمارستان شهربانی، نقش خاصی در امنیت رژیم پهلوی داشت، و کلیة مبارزان سیاسی ایرانزمین که بر اثر شکنجه یا در درگیریهای مسلحانه با مأموران رژیم زخمی می‌شدند، در این بیمارستان تحت مداوا، حفاظت و بازجویی قرار می‌گرفتند.

جواد هیئت با امیرعباس هویدا (نخست‌وزیرشاه) نیز ارتباط داشت. علاوه بر این، برخی دیگر از برادران وی، از مقامات رژیم پهلوی بوده و در عین حال خود وی عضو سازمان فراماسونری نیز بوده است.در کتاب « فراماسونرها، روتارین‌ها و لاینزهای ایران» که در سال 1377 توسط « انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی» ( به عنوان یک مرکز رسمی) چاپ شده، در صفحات 489 و 696 نام جواد هیئت جزو فراماسونرها آمده است.جواد هیئت در همان زمان که در بیمارستان شهربانی رژیم پهلوی در تهران مشغول فعالیت بوده، ریاست انجمن دوستی ایران و ترکیه را نیز برعهده داشته است و همزمان با جریان شوروی‌گرا نیز در زمان شاه مرتبط بوده است. در آن روزگار، دولت شوروی به شدت تلاش می‌کرد که از «استاد سید محمد حسین شهریار» در راستای پیشبرد اهداف خود در آذربایجان ایران استفاده کند. در آن زمان «حیدرعلی‌اف»، مدیریت سازماندهی و گسترش جریان وابسته به شوروی را در آذربایجان ایران برعهده داشت. در این زمان با طرح‌ریزی دولت شوروی، عده‌ای از شاعران کمونیست باکو مأمور شدند که اشعاری خطاب به «شهریار» بسرایند و «شهریار» را تحت تأثیر قرار دهند. در داخل کشور نیز افرادی مانند «بولود قره‌چورلو (سهند)»، که از افراد مرتبط با سفارت شوروی بود و با کمک سفارت، کارگاه تریکوبافی در تهران دایر کرده بود، شعر مفصلی برای «شهریار» نوشت و در این شعر به خاطر اینکه شهریار اشعارش را به زبان فارسی می‌سراید، شهریار را به عنوان کسی که روغن به چراغ بیگانه می‌ریزد، خطاب کرد. استاد شهریار نیز در پاسخ به وی «سهندیه» را سرود که در اغلب ابیات تعریض‌های گزنده‌ای به وی دارد. در هر حال سهند و جواد هیئت با هماهنگی هم و در قالب دوستی، با شهریار ارتباط یافتند و هیئت، شهریار را به مدت چند ماه به عنوان مهمان به تهران برد، اما نتوانست شهریار را تحت تأثیر قرار بدهد.

همانگونه که گذشت، علی‌رغم اینکه دولت‌های متعدد طی دهه‌های اخیر در ترکیه روی کار آمده، از لائیک‌ها تا اسلامگرایان، «جواد هیئت» با محافل ویژه‌ای در ترکیه ارتباط دارد که این محافل اهداف امنیتی خاصی را دربارة ایران پیگری می‌کنند و بدین جهت ارتباط «هیئت» با ترکیه همواره برقرار است، یکی از اقدامات هیئت، «اعزام دانشجو به ترکیه» است. طبیعی است که در همة‌ کشورها پذیرش دانشجوی رایگان جز با تأیید دوایر ویژه اطلاعاتی ممکن نیست. جواد هیئت از چنان مقبولیتی نزد دستگاههای اطلاعاتی ـ امنیتی ترکیه برخوردار است که دانشجویانی که توسط وی به ترکیه معرفی می‌شوند، بدون طی کردن مراحل خاصی پذیرفته می‌شوند. این دانشجویان طی مدت حضور در ترکیه، از سوی مراکز اطلاعاتی ـ امنیتی به همکاری جلب می‌شوند و پس از بازگشت به ایران در نقش‌های متعدد و پوشش‌های مختلف در مراکز علمی و دانشگاهی، نشریات و... فعالیت‌های محوله را انجام می‌دهد. «جواد هیئت» از مهارت ویژه‌ای در هماهنگ ساختن خود با محیط‌ها و حکومت‌های مختلف برخوردار است. مثلاً وی طوری علیه رژیم پهلوی سخن می‌گوید، که مخاطبان بی‌اطلاع و سادة‌ وی تصور می‌کنند که وی در زمان شاه جزو مبارزان بوده، در حالی که «هیئت» از مهره‌های شناخته شده دربار پهلوی بوده است. درباری بودنِ جواد هیئت، میراثی است که از نیاکانش به وی رسیده است.

جواد هئیت که تحصیلاتی بجز پزشکی ندارد، خود را پرفسور فلسفه و اسلام شناسی و دکتر تورکولوژ! (تورکولوژ یعنی ترکی شناس- اصطلاحی که برای کار خود ساختند در زبان فرانسوی) معرفی کرده است در حالیکه تنها تخصص دانشگاهی او در طب است. او بعد از انقلاب اسلامی مجله وارلیق را به زبان‌های ترکی و فارسی منتشر نمود و در پوشش فعالیت ادبی، ده ها مطلب ضد علمی و غیر علمی تحت عنوان تورکولوژی و با هدف بسط نژاد پرستی و پوساندن اصالت و هویت در میان جوانان ایران در این مجله نوشت.

۱۳۹۰ تیر ۲۲, چهارشنبه

سیاحتنامه ابراهیم بیگ نوشته حاجی زین العابدین مراغه ای ونقش آن درایرانی گری

کاریکاتوری را که ملاحظه می فرمایید در یکی از شماره های نشریه ملانصرالدین چاپ باکو و متعلق به بیش از صد سال پیش است و بخشی از کتاب ارجمند حاجی زین العابدین مراغه ای یا کتای سیاحت نامه ابراهیم بیگ را به تصویر کشیده است...در نشریه ملانصرالدین که به زبان ترکی اذربایجانی منتشر می شد نوشتار های فارسی و روسی نیز کم نبودند و به دلیل اشنایی تمامی باسوادان ان دیار با زبان فارسی در قرن نوزدهم هیچ کدام از نوشتار های فارسی ان ترجمه نمی شدند... لازم به یاد اوری است که کتاب سیاحتنامه ابراهیم بیگ نقشی اساسی در روشنگری و ادبیات ازادی خواهی و بیداری پیش از مشروطه داشت و گزاف نیست اگر گفته شود غالب روشنفکران ان زمان آذربایجانی بودند و حاجی زین العابدین مراغه ای یکی از انها بود که کتابش مورد استقبال گسترده قرار گرفت و همه گیر شد.

و اما توضیحی پیرامون این کتاب ارزشمند به قلم ناشر چاپ جدید این کتاب در ایران......سیاحتنامه ابراهیم بیگ نوشته حاجی زین العابدین مراغه ای است که سالها نایاب بوده است. حتی جلد اول این مجموعه سه جلدی، که در سالهای اخیر چندین بار به چاپ رسیده، کامل نیست(1) خوشوقتیم که ما به این خدمت توفیق یافتیم. سیاحتنامه ابراهیم بیگ هم از نظر نفوذ اجتماعی در عصر خویش و هم از دیدگاه تاثیر ادبی در سیر ادبیات نوین ایران نقش تاریخی داشته است. از نظر نفوذ اجتماعی ارزش سیاحتنامه، در انقلاب مشروطه ایران، نظیر ارزش کتاب قرارداد اجتماعی، اثر ژان ژاک روسو، در انقلاب کبیر فرانسه است. تایید این ارزشگذاری را در آثار مورخان و منتقدان و کارشناسان ادب پارسی جست و جو می کنیم. ادوارد براون می نویسد: سیاحتنامه ابراهیم بیگ که انتشار آن همزمان با دوره طغیان ماده عدم رضایت بود، در تحریک حس نفرت و انزجار مردم ایران نسبت به حکومت مخرب و افتضاح آمیز مخصوص دوره سلطنت مظفرالدین شاه نقش بزرگی داشته و شهرت بسزایی در میان عامه به هم زد. از نوشته های ناظم کرمانی در تاریخ بیداری ایرانیان درمی یابیم که محفل ها و انجمن های آزادیخواه، پیش از مشروطه، هیچ کتاب آموزش تئوری برای تقویت و تربیت دانش سیاسی خود نداشته اند جز کتاب سیاحتنامه ابراهیم بیگ. ناظم الاسلام یادآوری می کند که این کتاب را روحانیٍ مردم گرا سید محمد طباطبایی به او داده بود و در انجمن مخفی که از فرزانگان و فضلای ناراضی تشکیل شده بود آن را می خوانده اند و ... اهالی انجمن و فداییان بعضی به حالت تباکی (گریه کردن) و بعضی ازکثرت خزن و غم از خود رفته و حالت بهت به آنها دست داده تا چندی حالت یک کلمه سخن گفتی باقی نبود. هم و غم غریبی عارض هر یک گردیده به اوضاع غریبه مملکت و گرفتاری عجیبه این ملت سر به گریبان تعجب و حیرت و سرافکندگی و فکرت فرو برده.... احمد کسروی در تاریخ مشروطه ایران علاوه بر نقش کتاب در محافل روشنفکری به تاثیر توده ای آن در انبوه ایرانیان اشاره دارد و می نویسد: ارج آن را کسانی دادند که آن روزها خوانده اند و تکانی را در خواننده پدید می آورد و به یاد می دارند. انبوه ایرانیان که در آن روز خو به این آلودگی ها و بدیها گرفته بودند و جز از زندگانی بد خود به زندگانی دیگر گمان نمی بردند از خواندن این کتاب تو گفتی از خواب بیدار می شدند و تکان سخت می خوردند. بسیار کسان را توان پیدا کرد که از خواندن این کتاب بیدار شده و برای کوشیدن به نیکی کشور آماده گردیده و به کوشندگان دیگر پیوسته اند.
کسروی در جای دیگر بر شخصیت دلاور و مبارز حاجی مراغه ای و همفکرانش تاکید می کند: تنها به چاپ رسانیدن چنین کتابی در آن زمان انگیزه نابودی چاپ کننده توانستی بود. این نه نیک است که به رشک نیکی های کسان را نپذیریم. عبدالله مستوفی در کتاب زندگی من یک جا سیاحتنامه را همراه با کتاب احمد اثر طالبوف و رساله های اقبال الدوله یکی از سه اثر ممتازی می شمارد که در تغییر رژیم استبداد به مشروطه مؤثر بوده اند. وی می نویسد: خبر این آزادی (سرکارآمدن مظفرالدین شاه سلیم النفس) که به خارج سرحدات رسید ایرانیانی که از مدتها پیش در خارجه رحل اقامت افکنده و قلم نویسندگی داشتند به شوق آمدند. روزنامه حبل المتین کلکته، روزنامه ثریا و پرورش و حکمت در مصر و کتاب احمد و سایر رسایل طالبوف تبریزی مقیم قفقاز و بالاخره کتاب ابراهیم بیگ و از همه بالاتر خطابه های اقبال الدوله هندی که تمام در خارج ایران چاپ شده بود نتیجه این تغییر سلطنت گردید... دیگر مثل دوره ناصرالدین شاه نبود که کسی جرات بیان اوضاع و ترتیبات اجتماعی و سیاسی ملل و دول اروپا را نداشته باشد. هرکس هر چه میدانست بی پروا صحبت می کردم. اهل مطالعه که سابقا جز کتب قدیمه چیزی نمی خواندند باخبر شدند که خیلی مطالب خواندنی از قماش دیگر هست. خواندن کتابهای طالبوف و ابراهیم بیگ و خطابه های اقبال الدوله و مقالات روزنامه های چاپ خارج رواجی پیدا کرد. در جای دیگر از کتاب زندگی من عبدالله مستوفی با نقل قولی از علامه دهخدا تاکید می کند که نویسنده سیاحتنامه، حاجی زین العابدین مراغه ای است. زیرا پس از استقرار مشروطیت که دیگر خطر حبس و مرگ برای نویسنده این کتاب بلندآوازه از بین رفته بودند، عده ای مدعی شده بودند که نویسنده آن هستند. آقای علی اکبر دهخدا می گوید: من در سفر مهاجرت پس از بمباران مجلس در استانبول بودم، یک روز پیرمردی به دیدن من آمد و خود را معرفی کرد و گفت: من حاجی زین العابدین مراغه ای هستم، از جوانی مراغه را ترک گفته و به قفقاز آمدم. در آنجا روسی و فارسی را آموخته مشغول کسب شدم، پس از مدتی محل کسب خود را به کریمه و یالتا بردم. امپراتور اکثر سال ها در زمستان مسافرتی به کریمه می کرد، و در قصر مخصوص به خود که با دکان من چندان فاصله ای نداشت اقامت می نمود. یک روز امپراتریس به طور ناشناخت وارد مغازه من شد، با این که نشناختمش لازمه ادب بجا آوردم. در سفرهای بعد هروقت خانواده امپراتور به قصر خود به کریمه می آمدند امپراتریس به دکان من سری می زد، به طوری که یکی از مشتریهای دکان من شده بود، همین موضوع سبب شهرت و بالا گرفتن کار من شد. بعد از چندی به استانبول آمدم، کتاب ابراهیم بیگ را نوشته بدون اسم منتشر کردم. بعد از نشر آزادی همشهریهای مقیم استانبول با این که همگی می دانند که نویسنده این کتاب منم به من حسد ورزیده انکار می کنند. به قدری پیرمرد از این حسد تبریزی ها متاثر بود که به من پیشنهاد می کرد مسوده های قلم خورده کتاب خود را بیاورد و مانند شاهد صادق مدعا نز من بگذارد. من دلداریش دادم و گفتم: در تهران نویسنده این کتاب حاجی زین العابدین مراغه آی یعنی شخص شما هستید، حسد عمو اوغلی ها جایی نمی گیرد. واقعا هم همینطور است که آقای دهخدا به او گفته. یحیی آرین پور در جلد اول کتاب از صبا تا نیما درباره اهمیت تاریخی سیاحتنامه ابراهیم بیگ چنین می نویسد: سیاحتنامه ابراهیم بیگ در واقع دائرة المعارف جامع اوضاع ایران در اواخر قرن سیزدهم هجری است که با قلمی تند و بی پروا و بی گذشت تحریر شده است.... این نخستین رمان اصیل اجتماعی از نوع اروپایی در زبان فارسی است که زندگی مردم ایران را همچنان که بوده تشریح کرده و از این حیث شباهت زیادی به رمان نفوس مرده نیکلاگوگول، نویسنده بزرگ روس پیدا می کند...... فریدون آدمیت، در کتاب ایدئولوژی نهضت مشروطیت ایران، سیاحتنامه را بدین شکل در تاریخ تحول افکار و آراء مردم ایران ارزش گذاری می کند: سیاحتنامه ابراهیم بیگ انتقاد همه جانبه ای است بر حیات جامعه ایرانی که سیاست، اقتصاد، روحانیت، تعلیمات، اخلاق، اعتقادات و تقریبا همه متعلقات اجتماعی را نقادی می کند... مهم ترین جنبه تفکر نویسنده تحول ذهنی و جهان بینی تازه اوست. از مانوسات کهنه گذشته روی برتافته، به ارزش های مترقی جدید روی آورده است. مجموع انتقادهایش ازهمان سرچشمه می گیرد. علاوه بر آن آدمیت معتقد است که نویسنده سیاحتنامه ابراهیم بیگ از مشاوره و حتی کمکهای نوشتاری و ویراستاری روشنفکر معروف آن دوران، میرزا آقاخان کرمانی، برخوردار بوده است. ... تقریبا مسلم می دانیم که نویسنده ادیبی در پرداختن نثر روان و قوی و پخته نخستین جلد سیاحتنامه دست داشته است. حتی بعضی عبارات و اصطلاحات خاص میرزا آقاخان کرمانی مانند (ایرانی گری) در آن به کار رفته است. این مطلب مهمی نیست. آن چه ارزنده و مهم می باشد اصالت عقاید و آرای حاجی زین العابدین است. و اینکه او مردی است پاک نهاد، و استوار در افکار خویش.... در جلد اول گفتار بلندی از زبان امین الدوله نقل شده که حکایت می کند از آگاهی بصیرانه نویسنده از اندیشه های آن وزیر. اما حاجی زین العابدین انو را نمی شناخت. به یقین این گفتار را از زبان کسی شنیده و آورده که امین الدوله را خوب می شناخته... در محفل ایرانیان استانبول کسی که با اندیشه های امین الدوله نیک آشنایی داشت، و با او و برادرش نامه نگاری داشت میرزا آقاخان کرمانی است. قاعدتا اوست منبع آن اطلاعات درباره امین الدوله که رساله مزبور را هم در اختیار داشته است. کریم کشاورز در جلد پنجم کتاب هزار سال نثر پارسی می نویسد: سیاحتنامه که در آغاز قرن بیستم (1321 ه.ق) منتشر و در همان زمان به زبان آلمانی ترجمه شده بود و شرح سفر جوانی است ایرانی، پرورش یافته خارجه که آرزوی سفر میهن کرده و از عقب ماندگی مردم و شیوه های استبدادی حکومت زمان مظفرالدین شاه سخت در رنج است. نثر ساده کتاب، به رغم بعضی اصطلاحات و ترکیبات خاص ایرانیان مقیم استانبول و مصر، خواننده را تحت تاثیر قرار می دهد. سیاحتنامه ابراهیم بیگ صرفا به منظور انتقاد و مخالفت با حکومت استبدادی قاجار و بی عدالتی ها و بی نظمی هایی که در آن دوران حکمفرما بود نوشته شده است. خود زین العابدین مراغه ای نیز پس از انتشار جلد اول متوجه استقبال وسیع مردم ایران از داستانش شده بود که در جلدهای دوم و سوم به نمونه هایی از تاثیر این کتاب در گروه های اجتماعی گوناگون، حتی در داخل دستگاه ایران و مقامات عالی رتبه کشور، اشاره می کند. اما از همه مهم تر او به رسالت خود نیک آگاه است، یعنی از همان ابتدا که قلم در دست می گیرد می داند که علیه چه جبهه عظیمی از عادت و سنت و کهنه پرستی و خرافه خواهد جنگید. از این رو در همان جلد اول وظیفه خود و دیگر نویسندگان معاصرش را چنین بیان می کند: این ایام نه آن زمان است که ارباب قلم اوقات خود را صرف خولیا و افسانه های واهی و اراجیف بی معنی مثل گذشتگان نمایند که جز موهوم چیزی حاصل شان نخواهد بود... بلکه وظیفه نوع پرستی و آداب انسانیت را به عوام بفهمانند. و حالی نمایند که مصدر تمام نیک بختیها نام مقدس وطن و حفظ آن به عموم اهل وطن واجب عینی است.
بدین گونه ین العابدین مراغه ای، که در محیط نوازیی احساسات وطنی ایرانی و رشد جنبش ضدبیگانه و ضد استعماری مردم ایران قرار گرفته بود، با نگارش سیاحتنامه ابراهیم بیگ که آن را با الهام از کتاب احمد نوشته طالبوف تبریزی، و به تقلید رمانهای انتقادی اروپایی پدید آورده بود، برگذشتگانش پیشی می گیرد و در ضمیر و ذهن هموطنانش دیرپاتر نقش می اندازد. لحن او در این کتاب آمیزه ای است از خشم و هزل. وسواس او در گزارش جاندار صحنه هایی که انتخاب می کند، و به ویژه مناقشه و مباحثه دائمی اش با دیگران که موجب موشکافی در مبهمات دردها و بیماریهای اجتماعی می گردد، بی گمان چه از نظر پرداخت داستانی و چه از نظر روش انتقادی برای نویسندگان بعدی راهگشا و آموزنده بوده است. از آن جا که زین العابدین مراغه ای و ابراهیم بیگ در اغلب موارد یک نفر هستند، آگاهی از سرگذشت نویسنده برای شناخت داستانش نیز بسیار سودمند است. حاج زین العابدین مراغه ای (1255 - 1328 ه.ق) فرزند مشهدی علی، پدرش از کردهای ساوجبلاغ مکری (مهاباد) بود و در مراغه تجارت می کرد و به قولی پسر (روچیلد) آن دیار به شمار می آمد. این پسر در هشت سالگی به مکتب رفت و در آغاز جوانی به یاری پدر راه بازار را در پیش گرفت. چندی بعد به اردبیل آمد و برای خود دم و دستگاه پرهزینه ای به تقلید تازه به دوران رسیدگان به راه انداخت. کمی بعد سرمایه اش را به باد داد، ورشکست و ناگزیر راهی قفقاز گردید. مدتی بعد در یکی از شهرهای قفقاز نایب کنسول شد و چنان که خود می گوید در این مقام در یاری رساندن به ایرانیان مقیم خارج کوششها به خرج داد و شاید تجربیات آدم شناسی او در این دوره بعدها در ساخت و پرداخت کتابش سیاحتنامه مؤثر گردید. چهل سال داشت که جنگ بین روسیه و ساخت و عثمانی درگرفت و حاج زین العابدین کارش را رها کرد و به شهر یالتا (در شبه جزیره کریمه) که تفریحگاه امپراتور روس بود رفت و به کار تجارت پرداخت.
و چون به درستکاری آوازه یافته و مورد توجه دربار روسیه شده بود برای تسهیل درامور شغلی خود تابعیت روسیه را پذیرفت. لکن همواره احساس گناه می کرد که چرا هموطنان خود را زیر بار ظلم و جهل تنها گذاشته و گلیم خود را تنها از موج حادثه به در برده است. سرانجام به یاری وزیر مختار ایران توانست آب رفته را به جو برگرداند و تابعیت ایران را از تو بدست آورد . پس بناچار سرزمینم روسیه را ترک گفت و عازم ترکیه شد و تا آخر عمر در همان جا به سر برد. در استانبول بود که کتاب سیاحتنامه ابراهیم بیگ را نوشت و آن را بدون ذکر نام مولف منتشر کرد. جلد اول این کتاب مخفیانه در ایران رسید و نقش مهمی در بیداری افکار ایفا کرد. زین العابدین مراغه ای علاوه بر سیاحتنامه مقالاتی هم در روزنامه های اختر استانبول و حبل المتین کلکته به چاپ رساند. و در سال های آخر عمر بزرگ ترین نگرانی اش این بود که نکند همشهریان حسود کتاب سیاحتنامه را به نام خود معروف کنند. این است که جلد سوم سیاحتنامه در واقع برای اثبات این امر نگاشته شده و جنبه الحاقی به داستان اصلی را دارد.
سیاحتنامه ابراهیم بیگ یک قصه سیاسی عاشقانه است که با طنز و عصبیت روایت می شود. داستان که با گزارش واقع گرای یک مسافرت آغاز می ود اندک اندک در انتها تمثیلی می گردد یعنی پوسته حادثه ها را می شکافد و به حوادث و بازیگران خود معنایی تاریخی یا اسطوره ای می بخشد و بدین طریق در گنجینه ادبیات نوین ایرانی جایی ممتاز می یابد.
ابراهیم بیگ یک تاجر زاده ایرانی است که در مصر بزرگ شده و ثروتی اندوخته است. او و دختری زا خانه زادانش ، (محبوبه) نام، تعلق خاطری هست، اما عشق بزرگ تر و محبوبه واقعی اش (ایران) یا به قول یکی از آدم های قصه(ایران خانم) است. عشقی که نویسنده شرایط رشد و پرورش آن را در محیط خانواده قهرمانانش نشان داده است. در عالم خیالبافی وطن را بی نقص ترین و منزه ترین جاهای دنیا می داند، تا حدی که حاضر نیست هیچ خبر ناگواری راجع به ایران بپذیرد یا حتی بشوند و آن را بی پایه و ساخته کج اندیشی گوینده اش نداند. در برابر هر سخن واهی اما امید بخشی درباره ایران را با دادن پاداش به گوینده اش استقبال می کند.
سرانجام ابراهیم بیگ برای زیارت مرقد امام هشتم و نخستین دیدار از وطن معبود از راه عثمانی رهسپار ایران می شود. سر راهش، در هر استانبول ، نویسنده داستان (یعنی زین العابدین مراغه ای) را ملاقات می کند و در خانه او نسخه ای از کتاب احمد را می بیند و می خواند. طبیعی است که ابراهیم بیگ انتقادات مستدل این کتاب از وضع ایران جدی را نگیرد و با خود فریبی از آن بگذرد و به خود دل بدهد که شاید نویسنده آن بدبین و کج خیال و تلخ گفتار است. سفر ادامه می یابد و ابراهیم بیگ به به قفقاز می رسد و نخستین بار، حال و روز غم انگیز و دردبار ایرانیان مهاجر را از نزدیک می بیند، پس به خود دلداری می دهد که این جا غربت است و در سرزمین اصلی ایران امن و آسایش حکمفرماست. او با همین خود فریبی تردید آمیز قدم به خاک ایران می گذارد و ناگهان در هر قدم با ناروایی و مصیبتی روبه رو می شود. برای ابراهیم بیگ پذیرش حقیقت تلخ دشوارتر است. اما از آن دشوارتر سکوت و دم برنیاوردن است و از این جاست که جذاب ترین سطوره داستان شکل می گیرد. چون نمی خواهد تسلیم وضع موجود شود، و چون در پی راه علاجی برای این مصایب کهنه و ریشه دار است ، با اصناف و طبقات مردم به جر و بحث و مرافعه می پردازد ، درجامعه جاهل و عقب مانده ای که منطق (به من چه) در آن حکومت می کند، ابراهیم بیگ می کوشید از مردم عادی کوچه و بازار گرفته تا اعیان و وزراء را به جانب عمل فعال ارشاد کرده به وظیفه ملی و دینی و وجدانی اش آشنا سازد. البته این تلاش بی انعکاس و بی پاداش می ماند، و شاید بهتر است گفته شود که نتیجه یا پاداش آن سرخوردگی است. حتی بارها او را به جرم فضولی در معقولات کنک می زنند، دشنام می گویند و آزار می دهند. بدین گونه در طی سفر در شهرها و روستاهای ایران بر کوله بار ابراهیم بیگ ناروا و ناسزا افزوده می شود. عاقبت سرخورده و نومید راه آمده را بر می گردد و نوشتن سیاحتنامه خود را که بنا به وصیت پدرش آغاز کرده بود و به پایان می رساند. اما داستان به پایان نمی رسد.
مربی ولله ابراهیم بیگ یوسف عمو که در این سفر نیز همراه او بود دنباله حکایت را ادامه می دهد. یوسف عمو روایت می کند که ابراهیم بیگ با همان اعصاب خسته فرسوده نیز در غربت دست از محاجه و مرافعه با دیگران بر نمی دارد. تا سرانجام شبی در پی یکی از بحث های دیوانه وارش موجب حریق می گردد و مصدوم و مجروح می شود. و جلد اول سیاحتنامه ابراهیم بیگ که عنوان فرعی (بلای تعصب او ) را دارد در همین جا به پایان نمی رسد.
جلد دوم سیاحتنامه با عنوان فرعی (نتیجه نعصب او) و همچنان به روایت یوسف عمو ادامه می یابد: چون ابراهیم بیگ به خود می آید هوش و حواسش را از دست داده و جسماً بسیار فرسوده شده است، تخفیف یا تشدید مرض او به آمدن خبرهای خوب و بد از ایران بستگی دارد. خبر پادشاهی مظفر الدین شاه و آغاز اصلاحات اجتماعی و سیاسی، به زمامداری صدر اعظم امین الدوله ، موجب بهبودی کوتاه در احوال ابراهیم بیگ می گردد. در فاصله بازیافت سلامتی، به توصیه و فشار اطرافیانش با محبوبه ازدواج می کند. اما دوران خوشی بسیار کوتاه است. خبرهای بد از ایران می رسد. صدر اعظم بر کنار می شود، گروه قدیمی درباره قدرت را به دست می گیرند و شاه هم به فسادهای معمول دربار تسلیم شده از تعقیب نقشه های آغازین خود دست برداشته است. نامه ها و اخباری که اینک از ایران می رسد ابراهیم بیگ را قدم به قدم به سراشیب جنون و دق مرگی می برد. ابراهیم بیگ می میرد و محبوبه پیکر محتضر را در آغوش می کشد و همراه او جان می سپارد.
مرگ (ایران خانم) ابراهیم بیگ را و مرگ این یکی سرانجام (محبوبه) را می کشد. این سلسله وابستگی را نویسنده طی یک مثنوی موثر و جان شکاف که با تضمین ابیاتی از مولوی سروده ، در پایان جلد دوم، بیان داشته است.
و اما جلد سوم....به نظر می رسد که زین العابدی مراغه ای از ابتدا برنامه ای برای نگارش جلد سوم داشته بوده است . این جلد را ، احتمالا پس از دلگرمی از موفقیت جلدهای قبلی ، نوشته که اساسا مجموعه ای است از برخی مقالات و قطعات و اشعار اخلاقی و آموزشی که نویسنده از خود دیگران جمع آوری کرده است. با این همه در این جلد نیز یک قسمت جذاب هست که بار دیگر هنر داستان سرایی نویسنده را به یاد می آورد و آن رویای یوسف عمو در مصر است که به رهبری پیر روشن دلی به جهان دیگر می رود و ضمن سیر و تماشایی ، که صحنه های آن بی شباهت به کمدی الهی دانته نیست، ابراهیم بیگ را در بهشت ملاقات می کند، و در این فضای و هم و خیال که نویسنده آفریده ، ادامه بحث و مرافعه ابراهیم بیگ با دیگران درباره دردهای ایران، با همان تعصب و شور و حرارت ، چاشنی طنزی به ماجرا می دهد که می تواند نشانه نبوغ هنری داستان نویس شناخته شود.
می بینیم که جدا از حشو و زواید، داستان سیاحتنامه ابراهیم بیگ از ساخت به سامان و اندیشیده ای برخوردار است ، عشقی سوزان محور و محرک حرکت داستان است، عشق ابراهیم بیگ به ایران و عشق محبوبه به ابراهیم بیگ، سودایی است تشفی ناپذیر که فرجامی جز مرگ ندارد، اما مرگی که عشق را جاودانه می کند. تلاش برای هویت بخشیدن به آرزوهای ملی و میهنی ، در فضای داستانی پر شور و پرکشش ، یک پیغام تاریخی می شود که از سوی ابراهیم بیگ یا زین العابدین مراغه ای برای نسل های بعدی به یادگار می ماند. قلم مراغه ای مشاهدات عینی ، تصاویر ذهنی ، ساخت روایی و خطابی، نقل قول و اندرزگویی را به هم آمیخته و اسلوب او نمودگار و پیشتاز سبک ادبیات مشروطه شده است که نقشی است بسیار مهم و بحث انگیز. این که بعضی او را (انقلابی ) به معنای امروزی ندانسته اند توقع بی جاست. مراغه ای سال ها قبل از طرح الگوهای مرامی نمی توانست تقاضای انقلاب خونین داشته باشد، اگر هم داشت با توجه به ساخت اجتماعی ایران تقاضایی بی پژواک بود لکن عظمت مطالباتی که از رجال و قوم و مردم عصر خود دارد به ویژه که با سبکی موثر و نافذ در مردم بیان می شود، از انقلاب کمتر نیست. علت تاثیر ژرف او در این بود که حرف را به قدر امکان و در خور فهم مرد عصرش مطرح کرده تا کتابش الحق و الانصاف به شکل راهنمای انقلابیون اولیه درآمده است.
چاپ حاضر سیاحتنامه که بر مبنای چاپ های قدیمی کلکته و استانبول به عمل آمده همان طور که یاد شد نخستین چاپ ویراسته و کامل این نثر به شمار می آید. علاوه بر آن ضمن تصحیح غلط های مشهود مسلم آن چاپ ها در مواردی که تصحیح و تغییر می توانست بحث انگیز باشد مثلاکلمات یا اصطلاحاتی که ظاهرا به دلیل لهجه آذربایجانی مولف فرم دیگری گرفته بود ـ کلمه جدید در میان دو قلاب قرار گرفت ، نیز اگر نکته ای مبهم ماند با این علامت (!) یا (؟) به آن اشاره شد.با این حال در این شیوه نیز زیاده روی نشد به ویژه از آوردن حواشی که مخل مطالعه داستان است مگر در موارد نادر خودداری گردید ، و به طور کلی همسان سازی یا تغییر فقط به طور نمونه ای انجام گردید. به عنوان مثال ترجیح داده شد کلمه همسان سازی یا تغییر فقط به طور نمونه ای انجام گردید . به عنوان مثال ترجیح داده شد کلمه خارجی کنسول که درین کتاب به شکل دیگر (قنسول ) و (گونسل) هم آمده بود هر کدام در جای خود آورده شود. در مواردی که نقل قول از کتاب ها صورت گرفته بود مثلا اشعاری که از شاعران قدیم و متاخر فارسی آورده شده غلط گیری فقط در مواقع لغزش وزنی یا اسقاط کلمات به عمل آمد و شکل آن اقوال بدین مناسبت که اید ر زمان مولف به ویژه میان گروه ایرانیان مقیم خارج مرسوم بوده است حفظ شود. رسم الخط نقطه گذاری و پاراگراف بندی نیز به شکل مرسوم امروزه مبدل گردید. لازم به یادآوری است که تصحیح غلط های قدیمی باعث نشد که چاپ فعلی از غلط های خاص خود عاری باشد.
چاپ نخست این کتاب که در سال 1364 با مقدمه بالا منتشر گردید، مورد اقبال بسیار قرار گرفت و با شتابی غیر معمول نایاب شد. طی این سال ها تا کنون ، که فرصت طبع جدیدی فراهم آمده است دوستداران ادبیات پژوهندگان تاریخ اجتماعی و جست و جو گران سیر اندیشه های آزادیخواهی و میهن دوستی در کشور ما نظرات گوناگونی در باب آن ابراز کرده اند که بیش از هر چیز بر تنوع جذابیت های سیاحتنامه ابراهیم بیگ گواهی می دهد. بدیهی است که آن آراء از دیدگاههای متفاوتی بیان شده باشد از آن جمله زنده یلاد مهدی اخوان ثالث پیرامون بعضی لغزشهای جغرافیایی سیاحتنامه تذکراتی دارد جابه جا شدن دو شهر مشهور خراسان در مسیر سیاح بن این احتمال دامن می زند که او شخصاً این مکان را ندیده باشد. البته اخوان می پذیرفت که در یک اثر مناقشه انگیز ادبی و سیاسی چنین اشتباهاتی اساسی نیست ، منتها می پرسید من چرا در این باره توضیح کوچکی نداده ام. همچنین اندکی بعد از انتشار چاپ سال 1364 آقای محمد غفرانی جهرمی ، که تا آن هنگام نمی شناختمش با من دیدار کرد و یادداشت های محققانه دقیقی در بعضی زمینه های سیاحت نامه و از آن جمله درباره کاستی ها و نقص های چاپ فعلی جلد اول کتاب (به کوشش آقای مؤمنی ) در اختیارم نهاد . تحقیق ایشان با ارزش است و من امیدورام که به طور مستقل به چاپ برساند.
با همه این احوال علاقه شخصی من به ارزش های ادبی و انتقادی سیاحت نامه اثری که به طور مسلم پیشتاز رمان نویسی اجتماعی در ایران شناخته می شود تمام کوشش مرا معطوف کرده بود به انتشار کامل و در حد امکان کم غلطی از متنی که حاجی زین العابدین مراغه ای سال ها پیش نگاشته است. متاسفانه بیماری شدید نگارنده ـ که منجر به بستری شدن او در بیمارستان گردید ـ باعث شد که آن چاپ دستخوش مسامحات و لغزش های فراوانی گردد. در چاپ حاضر همت دوستان همکارم ، مهدی اخوت و عبدالعلی عظیمی ، به تصحیح دقیق متن معطوف شده است (گرچه نسخه های اصلی دیگر در اختیارمان نیست).
یاری کند ، و کاو در جنبه های گوناگون سیاحت نامه وظیفه ای است که می توان آن را از محققان حرفه ای تقاضا داشت ، من تنها خود را به این وصیت نویسنده متعهد دانسته ام آنجا که ابراهیم بیک (مخلوق و همزاد حاجی زین العابدین مراغه ای)، در بهشت برین ، از نسل های آینده توقع دارد که:
(کتاب سیاحتنامه مرا از اول تا آخر به آخر طبع نمایید . از من اولادی نمانده که نام من ذکرشود. این کتاب قائم مقام اولاد من خواهد شد که نام مرا اهالی وطنم فراموش نکنند).
هنوز هم طنین این جملات از فراسوی قرن دل آدمی را می لرزاند

با سپاس از علی عجمی آذر آبادگانی

۱۳۹۰ تیر ۱۱, شنبه

پیکره ای از استاد منوچهر مرتضوی و استاد شهریار


این پیکره، نشان گر استاد دکتر منوچهر مرتضوی و استاد شهریار است و چه جانسوز و ناگوار است آگاهی خبر تلخ و سوزناک درگدشت استاد دکتر منوچهر مرتضوی استاد ممتاز ادبیات و تاریخ و زبان شناس و ادیب و شاعر برجسته آذربایجانی و رییس پیشین دانشکده ادبیات و دانشگاه آذرابادگان تبریز.....من بی تعارف درگذشت این دانشمند بی مانند را رخدادی هولناک در سپهر فرهنگ و ادب ایرانزمین می دانم و بر این باورم که تا سالیان سال ،جایگزینی ،دانشمند بی مانندی چون او غیر ممکن خواهد بود....استاد مرتضوی در سال 1308 خورشیدی در محله مشهور و دیرپای ششکلان تبریز چشم به جهان گشودند و پس از پایان بردن تحصیلات متوسطه در محضر بزرگانی چون شادروانان پور داوود و بهار و فروزانفر و اقبال و معین موفق به کسب درجه دکتری ادبیات فارسی با درجه عالی شدند و مدتی نیز در سوربن به دانش پژوهی ادامه دادند...به راستی میتوان استاد مرتضوی را تنها بازمانده نسل غول های دانش پژوهانی چون پور داوود و فروزانفر و معین و نفیسی و ذکا به شمار اورد . اثار بازمانده استاد طیف گسترده ای از غزلیات زیبا در قالب کتاب ؛؛ چراغ نیمه مرده ؛؛ آثار دانشورانه تاریخ پژوهی چون کتاب بسیار معتبر ؛؛ مسایل عصر ایلخانان ؛؛ و نیز صدها مقاله و چندین کتاب درباره حافظ و مولوی و فردوسی و دیگر بزرگان فرهنگ و ادب ایران و نیز چندین مقاله دانشی و مستنددر حوزه زبان شناسی و شناخت زبانهای پیشین رایج در اذربایجان نام برد...گروهی بر این باورند که استاد مرتضوی بزرگترین حافظ پژوه کنونی گیتی بودند و کسی چون ایشان در این حوزه و نیز ارتباط اندیشه های حافظ با دیگر بزرگان ادب ایران زمین همسنگ نبود....استاد مرتضوی در زمره محبوب ترین استادان و رییسان دانشگاه آذرابادگان به شمار می امد و به کوشش او بود که دانشگاه آذرابادگان تبریز به کانونی ارجمند برای پژوهش پیرامون فرهنگ و ادب ایرانی و ادبیات فارسی و تاریخ ایران بدل شده بود...استاد مرتضوی پس از عمری پژوهش و خدمت به ایران در شامگاه سه شنبه 8 تیر ماه در تبریز جان به جان آفرین تسلیم کردند و هزاران فرهیخته دوستدار ایران را سوگوار نمودند... آفرین بر دیار دانشمند خیز اذرابادگان که گوهری چون استاد مرتضوی را در دامان خود پرورش داد و به راستی که آذربایجان بایستی در سوگ درگذشت جانسوز استاد زنده یاد مرتضوی خون بگرید...و تنها مایه دلخوشی و امید هزاران شاگرد استاد که راه ان یگانه ایراندوست را زنده نگاه خواهند داشت و او را چون الگویی جاوید و ماندگار خواهند نمود. استاد مرتضوی دانشمندی ایراندوست و در کلاس جهانی بودند و به این دلیل گروه های فاشیست قوم گرا و پانترکان بی دانش وابسته به بیگانه چون سخنی در برابر دانش گسترده استاد مرتضوی نداشتند ،همواره کوشش می کردند استاد را با توهین ها و آزار های گاه و بیگاه آزرده کنند..اما کیست که نداند مکتب ایران پژوهی استاد مرتضوی در تبریز و ایران زنده و بالنده است و به درختی تنومند بدل شده که نه تنها فرزندان آذربایجان ،بلکه دیگر هم میهنان نیز از سایه آرام بخش آن سالیان سال لذت خواهند برد و به راستی مکتب دانشی مرتضوی در آذربایجان زنده و بیش از هر زمانی پویا و جاودانه است...
 در ادامه نوشتار زیبایی از استاد مرتضوی در قدر شناسی از بزرگان از دست رفته عرضه می شود تا همگان از نکته سنجی و قلم شیوا و نکته سنجانه استاد بهره برند.... این جستار سالها پیش در نشریه حافظ به زیور طبع آراسته شد........ نوشتن اين يادداشت نيز، مثل هميشه به نسل منقرضي مي انديشم كه همواره از آنان پيروي مي كنيم و شيوه
رهروي مي آموزيم و طريقي را كه آن رهروان خستگي ناپذير با
گام هاي استوار پيموده اند، ناشيانه و افتان و خيزان مي پيماييم، ولي
كم تر به ياد آن ها هستيم. مي دانيم
اين خط جاده ها كه به صحرا نوشته اند
ياران رفته با قلم پا نوشت ه اند
،ولي اگر سمند بي وفاي دولت چند روزي سركشيده مي رود،نه تنها ازهمر مان كه از آن صاحب دمان و مقدمان و سالاران قوافل دل و دانش نيز لااقل، به سر تازيانه، ياد نمي آوريم. (مقصوديادي از سر خلوص و دريغ است، نه يادي به ضرورت و تكلف ياخيال تشبه، يا ادعاي انتساب و تقرب ). چون اين يادداشت پريشانبه اصرار و امر مؤكد دوست عزيزم ايرج افشار و به ياد دوست بزرگمان، دكتر محمود افشار يزدي تقديم مي شود و گمان مي كنم آنچه بدين مناسبت درباره ي ر هروان رفته گفته آيد، از هرگونه شائبه نفساني و اغراض آشكار و پنهان مبرا و منزه و جز تعظيم وعذر تقصير قابل حمل بر هيچ مقصود و نيت ديگر نخواهد بود، به خود اجازه مي دهم اشاره به يكي از آن بزرگان يعني سعيد نفيسي رابكنم و دريغاگوي آنان « سواران رفته » بهانه قرار داده، يادي ازباشم، به خصوص كه آفتاب عمر به لب بام نزديك شده و خروش سيل حوادث بلند مي گويد كه : مايه نقد بقا را ضماني و خواب امن را امكاني نيست و آنچه امروز از گفتنش غفل ت رود، شايد هرگز« سواران رفته » گفته نشود . حقيقتي كه ملك الشعرا بهار درباره ي گفته است ، ناگزير در مورد پيادگاني امثال بنده بيش تر صدقمي كند:
آن گَرد شتابنده كه در دامن صحراست
گويد چه نشيني كه سواران همه رفتند
محمد قزويني كه احاطه و تبحري نادر داشت و دقت وموشكافي و استقصا و انصاف و صراحت و عدم اغما و سختگيري علمي را به پژوهندگان آموخت ؛ و با شيوه تحقيق و نقض وابراهام هاي شجاعانه و صادقانه اش در مورد آراء خود و ديگران،ايمان به اصالت علم و عدم تسليم در برابر وساوس نفساني وطمطراق و اعتبارات كاذب را نصب العين ساخت.بديع الزمان فروزانفر كه جامع قوه ي كم نظير اجتهاد و استنباط وموهبت ذوقي و بحثي بود و تجسمي از جمع بين حشمت و سطوت استادي و رأفت و عطوفت پدري و مرشدي و شاگردپروري؛ و اين سعادت را داشت كه در راه صعود به قلل بعيدالمثال آثار و افكارمولانا جان سپرد.
ابراهيم پورداود كه عمر گرانمايه در راه اشاعه فرهنگ ايران باستان صرف كرد و عشق پرشور ب ه ايران و آزادگي و بزرگواري واصالت علمي را دور از هرگونه تعصب و خامي و عناد كودكانه دروجود و آثار خود تجسم بخشيد.ملك الشعراي بهار كه عناوين بزرگ ترين شاعر معاصرمشروطيت و يكي از نامورترين سخنوران عرصه شعر و ادب رسمي ايران را به خود مخصوص ساخت و باب پژوه ش بنيادي و تطبيقي را در نظم و نثر فارسي گشود و نيل به اين مراتب را طراز پيرهن زركش آزادي خواهي و ايران دوستي قرار داد.احمد بهمنيار، آن درياي آرام پهناور كه بسيار مي دانست و كم مي نوشت. احاطه اش بر زبان و ادب و تاريخ ادبيات عربي و تاريخ اسلام كم نظير و آثا ر و نتايج ارشاد و تعليمش از مواهب گران بها واسباب ارتقاي علمي در طول دو نسل محسوب مي شد و مرگ دردناكش، كه تا آخرين روزهاي زندگي در حالي كه از رنج و فشار در يك جانب مغز از نگاه داشتن سر بدون تكيه بر متكا ناتوان بود،از پذيرفتن شاگردان و راهنمايي آنان با حو صله و صبري ايوب وار خودداري نكرد، حماسه يي بود غم انگيز.
جلال الدين همايي اصفهاني كه تبحرش در اصناف علوم واقسام فنون، اعم از زبان و ادبيات فارسي و عربي و منطق، حكمت،
عرفان، نجوم، هيأت، طب قديم و احاطه اش بر معارف پهناوراسلامي يادآور جامعيت دانشمندان قديم بود و برخورداري از
موهبت ذوق و طبع سرشار و اعتماد به نفس و توانايي تأليف وتصنيف، مكمل اين اوضاع و مراتب.
مجتبي مينوي كه از پرتو جامعيت علمي در زمينه ي زبان وادبيات و تاريخ ايران و آشنايي ژرف با فرهنگ اروپايي و رموز
تحقيقات و شيوه كار غربيان و صلابت و صر احت ناشي از علم وآگاهي (نه از عناد و غرور و ادعا ) يكي از چند تن معدودي (تقريب اً به تعداد انگشتان يك دست ) است كه از مرزهاي تقليد ، از شيوه تحقيق مستشرقان و مرعوبيت و مجذوبيت در برابر سيطره علمي آنان گذشتن د و به عنوان مرجعيت مسلّم جهاني در عرصه تحقيقات اشتهار يافتند. ، ايران محمدتقي مدرس رضوي (شايد فرد ماقبل آخر از اين بزرگان محيط و متبحر ) كه به قول خواجه رشيدالدين در مكاتبات آستانش در تهران و منزلش در مشهد مح ط رحال و بوسه جاي رجال بود وانزوا و اعتزالش همراه با اشتهار، فروتني، حيا، سادگي بي نظير و
درياوارش توأم با عظمت علمي و اخلاقي و از اين روي زندگي بي ريا و سيماي باصفايش تجسمي از اصالت و معرفت.
اين پيام آوران و بنيانگذاران و (يكي دو تن ديگر از همين نسل و مرتبه ) و اصحاب راستين آنان چون : عباس اقبال آشتياني و قاسم
غني و تني چند معدود جان شينان متعين و بلافصلشان چون: محمد معين و پرويز ناتل خانلري، چهره هاي ممتاز و بلامنازع نسلي
منقرض و قله هاي سلسله يي معدوم و نماينده نهضت علمي بودند (از اين كاروان رفته كه هنوز گرد شتابنده اش در دامن زمان به چشم مي خورد، يكي دو تن مانده اند كه زندگيشان دراز باد ) كه خوش «... درخشيد، ولي دولت مستعجل بود براي اين كه گمان نرود ، از نوشته ها و گفته ها و مصاحبه ها و مقاله ها و يادنامه هاي مجمل و مفصلي كه به عنوان بزرگداشت وتعظيم و تجديد خاطره ي اين دانشوران انتشار يافته، كاملاً بي خبرم،اشاره بايد كرد كه سپاسگزاري و قدرداني از اين مباشران و مبتكران اين نشريه ها و مصاحبه ها و يادنامه ها كه با خلوص نيت و قصد خدمت در اين راه، بي هيچ چشم داشت و توقعي، اهتمام ورزيده اند وظيفه يي ست، بر عهده ي همه ي دوستداران فرهنگ ايران، وهم چنين تحسين همكاران و مشاركان اين مجموعه ها و نشريه ها ونويسندگان اين مقاله ها كه ساعاتي از اوقات خود را صرف اين مهم كرده اند و خواهند كرد، فريضه يي ست مسلّم.ولي بحث بر سر چيز ديگري ست، يعني بر سر انگيزه ي ناآگاه بعضي از نويسندگان و خاطره نويسان و علت غايي و مقصود نهايي و جان و روح برخي نوشته ها و گ فته ها (و در مواردي بسياري ازآن ها) يعني اگر ايراد و انتقادي مطرح باشد، متوجه چند گروه است كه در واقع مظاهر چند نوع عقده روحي (شايد در اغلب موارد خامي و ناپختگي عنواني سزاوارتر باشد، زيرا مسلّماً سوءنيتي در كار نبوده است) محسوب مي شوند و اجازه مي خواهم، در توصيف اين چند  گروه از صيغه ي متكلم مع الغير استفاده كنم تا هم رعايت ادب شده باشد و هم اين توهم صددرصد غلط براي كسي حاصل نشود كه اين درددل مخلصانه آماج معيني دارد . زيرا در آن صورت نگارنده ي
اين سطور خود بايد نخستين آماج و مصداق محسوب گردد.گاهي تعظيم رفت گان و زنده كردن ياد آن بزرگان را بهانه ي
توصيف و تعريف خود و وسيله شرح انتساب و تقرب و اختصاص واحياناً انحصاردوستي و همدمي و همكاري با آنان قرار مي دهيم يا بهانه ي دفاع و در سايه ي عظمت نام بزرگان عقده ي حقارت خويشتن را به صورت تهاجم و حمله متعصبانه به دشمنان و
بدخواهان آن مرشدان و مرادان و دوستان فرضي خود (دن كيشوت وار) خالي و به نظر خود كسب اعتبار مي كنيم و حتا از تفاخر
و نازش به آشنايي با همسايه ي دخترخاله و پسرعموي آنان چشم نمي پوشيم و در واقع به زبان بي زباني و بدون آگاهي از نكته ي
«. من آنم كه رستم برانگيخت رخش » : معرفت النفسي مي گوييم گاهي نيز همان عقده را به طرز و صورت ديگر و كاملاً مخالف
صورت نخستين يعني ، انتقاد و خرده گيري از بزرگان و غافل از خالي مي كنيم. (اين « بزرگش نخوانند اهل خرد ... الخ » اصل مسلّم نوع خامي و ناداني در گذشته بيش تر شايع بود ) و به عنوان صراحت  و شهامت و مرعوب هيچ كس نبودن و استناد به شعار يوناني و  مثلاً دقت و شهامت « حقيقت از استاد گرامي تر است » باستاني اخلاقي محمد قزويني را وسواس افراطي، عدم اغماض  علمي،دليري، تندخويي و بي پروايي لطيف مجتبي مينوي را، هتاكي، تكبر،مبا رزه طلبي، هوشمندي، سطوت، حاضرجوابي، نكته سنجي ونكته گيري بديع الزمان را، خودنمايي، غرور، جامعيت، پشتكار تحقيق و نويسندگي سعيد نفيسي را، عدم تعمق، حاشيه پردازي، خدمت عاشقانه و بي نظير ابراهيم پورداود را، اقتباس عادي و محدود ازعلماي فرنگ و ... مي ناميم و هر گز نمي انديشيم كه تاكنون ده ها وصدها تن با ارائه مقالات (و يا افزودن شاخ و برگ اضافي و به و آن را كتاب و رساله ناميدن و « بادكردن مقاله » اصطلاح عاميانه نوشته هايي در حد فقط يكي، دو فصل ، بلكه يكي، دو سطر از تأليفات و تحقيقاتي چون : سخن و سخنورا ن، فرهنگ ايرا ن باستان، هرمزدنامه، يادداشت هاي دور ه ي اوست ا، غزّالي نام ه،يادداشت هاي قزوين ي، مقالات قزويني دربار ه ي تضمي ن هاي حافظ، نوشته هاي سعيد نفيس ي و ... (البته غالباً در حد مثال نه مثل) به درجه ي دكتري و مراتب استادي و غيره دست يافته اند، وصفات اخلاقي آن بزرگوار ان نيز هر يك تجلي ديگري بود ازصفات برجسته و احياناً متضاد و هرچه بودند، اركان و قلل د انش وفرهنگ ايران بودند . انصاف بدهيم كه اگر چه امروز استادن ومحققان خوب داريم، آيا مي توانيم مدعي داشتن اركان و قلل باشيم؟گفتيم كه يكي از بيماري ها و عقده هاي رواني شا يع در محيط علمي و فرهنگي ما به عرش رساندن و به فرش فروآوردن رفتگان ومردگان است كه هر دو از عقده ي حقارت سرچشمه مي گيرد ومظاهر دوگانه ي حس ارضاي غرور و نياز نفساني محسوب مي شود.
البته مقصود از اين بيماري تعظيم همه رفتگان يا تخفيف همه آن ها نيست . زيرا بزرگ داشتن ياد و گرامي داشتن خاطره ي خادمان
راستين دانش و فرهنگ فريضه يي مسلّم و احساس طبيعي در هر جامعه ي زنده و پويا به شمار مي رود و تحقير و تخفيف همه بزرگان نيز طبعاً محال و مستحيل است . بنابراين مقصود ما از اين عقده رواني فردي يا اجتماعي، تصور خود را بزرگ كردن و بزرگ ديدن درسايه ياد و نام فردي معين و مشخص از بزرگان علم و ادب است .به هر طريق كه اقتضاي طبيعت و خواهش نفس باشد، اعم ازبزرگ نمودن و خوارشمردن و اعم از بت ساختن يا بر مرده تاختن.جاي ترديد نيست كه اين دو صفت هر دو مذموم است و اين دو خصلت هر دو محك وم؛ و نخستين علامت ضعف و بيچارگي است و دومين نشانه فرومايگي . وجود اين دو صفت در خامان ره راهي به » نرفته و ظهور اي ن عقده حقارت در رندان نوآموخته ولي جاي تعجب و تأسف است كه گاهي مرداني كه ،« دهي ست خود ظاهراً راه ها رفته و از راه و رسم منزل ها بي خبر نبوده ان د، دردام نَفْس افتاده و به قصد افزودن بر قدر و مقام خويشتن و كسب اعتبار بيش تر (در حالي كه قدر وافي و اعتبار كافي داشته اند و نيازي نداشته اند) با هتك حرمت رفتگان و تاختن  بر مردگان، از قدر واعتبار خود كاسته اند. سال ها پيش يكي از فرزانگان كه در ادب فارسي و تازي مقامي و بين فضلا نامي داشت، پس از وفات قزويني تصحيح مرزبان نامه را مورد انتقاد شديد قرار داده و شايد با  بر قزويني، خرده ها گرفته « برنيايد ز مردگان آواز » اين اطمينان كه و به قوت قلم جاي شكي باقي نگذاشته بود كه مرحوم علامه  نسبت به بسياري از بديهيات جاهل و احياناً از ساده ترين وابتدايي ترين مسائل غافل بوده است، تا جايي كه مثلاً متوجه نبوده صحيح و مستعمل نيست و آن را « دوصد » در زبان فارسي «... مي گويند « دويست » من شك دارم كه اگر قزويني زنده بود، چنين مقالاتي نوشته مي شد و يقين دارم كه اگر هم نوشته مي شد، جام انتقاد اين چنين  از شرنگ بي پروايي و گستاخي لبريز نمي بود؛ چون عادت و طبيعت بشر همواره چنين بوده كه جو لان و رجزخواني در ميدان خالي از حريف را ترجيح داده است . اما اين كه چرا مردان عاقل و فاضل گاهي، بي هيچ موجبي و نيازي از طريق مشت بر سندان و نيشتر كوبيدن و بر سر مژگان يار انگشت زدن در صدد افزودن بر كل يعمل » قدر خويشتن برمي آيند، جز اين چه مي توان گفت : كه ظاهراً در اين جوي هميشه همين آب روان بوده و .« علي شاكلته عادت مذموم مريد طاعت  بيگانگان بودن و گوهر هم را به سنگ شكستن، خصلتي معهود در ميهن ما به شمار م ي رفته است،وگرنه صائب تبريزي با بياني  حسرت آلود آرزو نمي كرد كه:
خوش آن گروه كه مست بيان يكدگرند
ز جوش فكر، مي ارغوان يكدگرند
نمي زنند به سنگ شكست، گوهر هم
پي رواج متاع دكان يكدگرند
و فراموش نكنيم مرداني چون : قزويني، پورداود، فروزانفر،
مينوي، نيما، شهريار و ... كه لامحاله پاسداران گوشه يي از ادبيات و
فرهنگ ايران و آبياري كنندگان اين كشتزار و مرغزار بوده اند،
گاهي خنديدند و گاهي گريستند، ولي دل از قله قاف و گوشه غار
خود برنكندند . چه زيبا و غم انگيز است، خطاب آن غارنشين به آن
قاف نشين
نيما، غم دل گوه كه غريبانه بگرييم
سر پيش هم آريم و دو ديوانه بگرييم
من از دل اين غاز و تو از قله ي آن قاف
چندي به هم افتيم و به جانانه بگرييم

*با سپاس از علی عجمی اذرابادگانی برای فراهم کردن این جستار ارزشمند